شنبه صبح و اوایل زمستان بود. سوزِ بدن لرزانی از لای درزِ در قدی آهنی آرام خودش را به اتاق رساند، پرده را کنار زد و با نفَسِ سرد، خودش را به پای چپم که از زیر پتو بیرون مانده بود جا داد.
شنبه صبح و اوایل زمستان بود. سوزِ بدن لرزانی از لای درزِ در قدی آهنی آرام خودش را به اتاق رساند، پرده را کنار زد و با نفَسِ سرد، خودش را به پای چپم که از زیر پتو بیرون مانده بود جا داد.