حقیقت
آن غریبه در قطار من را دید و سر صحبت را باز کرد. بعد از کمی حرف زدن، کنار من آمد و آهسته و رازآلود گفت: «تو، تو خیلی زیبایی، ترکیب شعله و شبنمی، عکس گل لالهای... الهه حسن و جمالی... ببین دارم راستش رو میگم.»
حقیقت
آن غریبه در قطار من را دید و سر صحبت را باز کرد. بعد از کمی حرف زدن، کنار من آمد و آهسته و رازآلود گفت: «تو، تو خیلی زیبایی، ترکیب شعله و شبنمی، عکس گل لالهای... الهه حسن و جمالی... ببین دارم راستش رو میگم.»