در عرض ده دقیقه، شاید بیستمین باری بود که به ساعتش نگاه می کرد. هنوز تا رسیدن به ساعت چهار، یک ربع مانده بود. آرزویی که چند لحظه قبل با تمام قلبش کرده بود، بعد به آنی نکشیده عوض کرده بود. آن هم پیشروی آهسته آهسته و حتی اگر امکانش باشد بیاید و پیشش بماند، ده الی پانزده دقیقه دعایی بود که کرده بود.