" زندگی مثل همین سیگار است اولش سرخ و آخرش تلخ". اینها را محمد گفته بود و حالا چشمهایش مسیر پیچ در پیچ دود را نگاه میکرد که با نسیم میرقصید و بالا میرفت.
عباس گفت: کم مانده که بعد از شعر گفتن، پاهایت سُر بخورد و بیفتی توی دامن فلسفه.
" زندگی مثل همین سیگار است اولش سرخ و آخرش تلخ". اینها را محمد گفته بود و حالا چشمهایش مسیر پیچ در پیچ دود را نگاه میکرد که با نسیم میرقصید و بالا میرفت.
عباس گفت: کم مانده که بعد از شعر گفتن، پاهایت سُر بخورد و بیفتی توی دامن فلسفه.