پدربزرگ آلزایمردارد، برای همین در آسایشگاهی زندگی می کند که من، هراز گاهی به سراغش می روم تا اورا به خانه اش برگردانم وخودم تیماردارش شوم .با اینکه من هم مثل بقیه ،درگیرروزمره گیهای زندگی هستم ولی این کاررا انجام می دهم، تا به این شیوه دوست داشتننم را به او فهمانده باشم.