امروز روزی خوب برای «آنیتا» است. نگاهی به صورتش در آئینه میاندازد و با خودش میگوید: «میتوانم هنرپیشهای مشهور بشوم، میدانم که میتوانم.» نامهای را از کیفدستیاش بیرون میآورد و مجدداً شروع به خواندنش میکند: «دوشیزه روسیلی عزیز، لطفاً ساعت 10صبح سهشنبه به استودیو فیلمبرداری تشریف بیاورید تا آقای «استین» با شما مصاحبه کنند.»