گرچه این جمله بهقدری در آغاز خیلی از داستانها تکرار شده که حالت تهوع از شنیدنش ایجاد میکند اما ناگزیر هستم. داستان از آنجا شروع شد که (همین جمله کوفتی!) صبح جمعه مانند تمام جمعههائی که میتوانم بیاد آورم، از خواب بیدار شدم و طبق معمول ساعت نه، بدون اینکه ظرفهای زیادی را کثیف کنم صبحانه نه چندان مفصلی از مقداری پنیر و مربا و یکی دو قطعه نان تست نشده خوردم و پشت بندش هم یک لیوان بزرگ چای نوشیدم و بعد هم بساط آن را از روی میز بلند کرده و در یخچال گذاشتم.
شیرهای کوکی
داستان «شیرهای کوکی» نویسنده «محمود ابراهیمی»
گرچه این جمله بهقدری در آغاز خیلی از داستانها تکرار شده که حالت تهوع از شنیدنش ایجاد میکند اما ناگزیر هستم. داستان از آنجا شروع شد که (همین جمله کوفتی!) صبح جمعه مانند تمام جمعههائی که میتوانم بیاد آورم، از خواب بیدار شدم و طبق معمول ساعت نه، بدون اینکه ظرفهای زیادی را کثیف کنم صبحانه نه چندان مفصلی از مقداری پنیر و مربا و یکی دو قطعه نان تست نشده خوردم و پشت بندش هم یک لیوان بزرگ چای نوشیدم و بعد هم بساط آن را از روی میز بلند کرده و در یخچال گذاشتم.