بارش باران بهاری آنقدر شدید نبود که اطراف را خیس کند. نم نم باران مثل مه صبحگاهی اندکی پوست را تر میکرد. دختر به محض اینکه چتر پسر را دید، بیرون دویدو پرسید: "آه هوا بارانی است؟ " وقتی از جلوی مغازه رد میشدند، پسر چترش را باز کرد البته نه به این خاطر که زیر باران خیس نشود بلکه میخواست کمرویی دختر را پنهان کند.
یاسوناری کاواباتا
داستان «دختری که به آتش نزدیک شد» نویسنده «یاسوناری کاواباتا»؛ مترجم «لیلی مسلمی»
آب دریاچه از فاصلهی دور میدرخشید و رنگ توقف شب هنگام بهار در باغی قدیمی زیر نور ماه را به خود گرفته بود. در ساحل دور از دریاچه، درختان آرام میسوختند و شعلهها به اطراف پراکنده میشدند و من جنگل را غرق در حریق آتش میدیدم.