صدای فریاد میآید. صدای ناله در گوشم میپیچد. نقابم را روی صورتم میگذارم و بیرون میروم.
چت از طریق واتساپ
صدای فریاد میآید. صدای ناله در گوشم میپیچد. نقابم را روی صورتم میگذارم و بیرون میروم.
نیمه ماه قمری بود. پرتوهای سفید مهتاب مهمان زمین و آسمان بودند و او منتظر ضیافت شب است.. شايد امشب سرنوشت او در زير نور مهتاب در پس همين كوچهها به تقدیر بنشیند.از خانه سنا مثل شبهای گذشته بيرون آمد، خالد همچو مرغ عشقی بیرون از درگاه خانه روی تکه بلوکی نشسته بود و انتظار میکشید. حنیفه چادرش را جلو کشید. آرام قدم برداشت. روبروی خالد ایستاد.خالد چشم از او بر نداشت.
https://www.khanehdastan.ir/chouk-literary-award/jayezeh1.html
فیلم "بنشیهای اینیشرین" ساختۀ کارگردان و نمایشنامه و فیلمنامهنویس مشهور ایرلندی "مک دونالد" است.
داستان این فیلم ساکنان جزیرهای در ایرلند جنوبی را نمایش میدهد که تنها افتادهاند و از جنگ داخلی تنها شنیدن صدای توپ را میفهمند. و تقابل سادهای را به تصویر میکشد بین جنگ داخلی و جنگی که بین دو دوست اتفاق میافتد و گویی هر دو تمام شدنی نیستند.
سراغ کسی را میگیری که مدتیست از او خبری نداری. خودت هم نمیدانی اسم این حس چیست که موذیانه در وجودت سرک میکشد جوری که همیشه باید نگران کسی یا چیزی باشی. وسواس فکری، دلواپسی و یا کنجکاوی؟ شاید هم هیچ کدام. در هر صورت و در حال حاضر همسایهی طبقه سوم چند روزیاست که پیدایش نیست. هنوز مطمئن نیستی که شاید واقعاً نباشد.
یکی بود، یکی نبود.
وقتی در روزهای برفیِ زمستان پانی و پِنی به همراهِ خانم جوجه تیغی در کلبۀ گرم و نرمشان استراحت میکردند، خانم جوجه تیغی متوجه شد پِنی در گوشهای نشسته و خیلی ناراحت است. خانم جوجه تیغی به پیشِ پِنی رفت و از او پرسید: «پِنی دوستِ عزیزم چرا ناراحتی؟»