I Lost Something in the Hills - Sibylle Baier
Every time I shed tears
In the last past years
When I pass through the hills
Oh, what images return
Oh, I yearn
For the roots of the woods
That origin of all my strong and strange moods
I lost something in the hills
I lost something in the hills
I grew up in declivities
Others grow up in cities
Where first love and soul takes rise
There were times in my life
When I felt mad and deprived
And only the slopes gave me hope
When I pass through the leg high grass, I shall die
Under the jasmine, I shall die
In the elder tree
I need not try to prepare for a new coming day
Where is it that fills the deepness I feel?
You will say I'm not Robin the Hood
But how could I hide from top to foot
That I lost something in the hills
I lost something in the hills
Oh, I lost something in the hills
Now I lean on my windowsill
And I cry, though it's silly
And I'm dreaming of off and away
Oh, I know farther west, these hills exist
Marked by apple trees
Marked by a straight brook
That leads me wherever I want it to
Well I lost something in the hills
I lost something in the hills
Oh, I lost something in the hills
شعر «من چیزی رو پشت تپهها از دست دادم» نویسنده «زیبیله بایر»
هر بار که تو این سالها اشک میریزم
وقتی که از تپهها میگذرم
آه، چه نقشهایی برمیگردن
آه، من خواهان ریشهی درختزارهام
که سرچشمهی احوال سخت و عجیبم هستن.
من چیزی رو پشت تپهها از دست دادم.
من یه چیزی رو پشت تپهها از دست دادم.
من بزرگ شدم تو سرازیریها،
اما بقیهی مردم توی شهرها
که اونجا برای اولین بار عاشق میشن و روحشون به پرواز درمیاد.
وقتهایی بوده تو زندگیم
که حس کردم مجنونم و محروم
و این سرازیریها بودن که بهم امید میدادن.
وقتی که از علفزارهای بلند میگذرم، خواهم مرد
زیر گل یاس، خواهم مرد
زیر درخت پیر،
دیگه نیازی نیست خودم رو برای یه روز جدید آماده کنم،
مگه دیگه کجا قراره اعماق وجودم پر بشه؟
تو قراره بگی من رابین هود نیستم
ولی پس چطوری به کلی این رو پنهون کردم
که من چیزی رو پشت تپهها از دست دادم.
من چیزی رو پشت تپهها از دست دادم.
آه، من یه چیزی رو پشت تپهها از دست دادم.
حالا به طاقچهی پنجره تکیه میدم
و اشک میریزم، با اینکه احمقانهست
و خیالم داره به دوردستها میره.
آه، من میدونم که توی دوردستها اون تپهها هستن
همراه با درختهای سیب
و با جویباری طولانی
که من رو به هر کجا که میخوام میبره.
آخه من یه چیزی رو پشت تپهها از دست دادم.
من چیزی رو پشت تپهها از دست دادم.
آه، من یه چیزی رو پشت تپهها از دست دادم.