"روزانهها"
دوست دارم مثلِ پرندگانِ پاییزی،
گاهبهگاه گم شوم
میخواهم وطنی پیدا کنم
وطنی نو
بیهیچ دیاری...
و خدایی که
مرا تعقیب نکند
و سرزمینی که
به دشمنیام برنخیزد
میخواهم از پوستِ خویش بگریزم؛
از صدای خویش
و از زبانِ خویش
میخواهم مثلِ شمیمِ بستانها بگریزم
میخواهم از سایهی خویش بگریزم
و از نشانی خویش
میخواهم از شرقِ خرافهها و ماران بگریزم
از خُلفا و از تمامِ پادشاهان
میخواهم مثلِ پرندگانِ پاییزی،
عشق بورزم؛
ای شرقِ چوبههای دار و دشنهها
و امیران
از تمام پادشاهان...
میخواهم مثل پرندگان پاییزی،
عشق بورزم؛
ای شرقِ چوبههای دار و دشنهها
و امیران
از تمام پادشاهان...
میخواهم مثل پرندگان پاییزی،
عشق بورزم؛
ای شرق چوبههای دار و دشنهها....
"أحب طيور تشرين"
اليوميات
أحب أضيع مثل طيور تشرين
بين الحين والحين
أريد البحث عن وطنٍ
جديدٍ ... غير مسكون
و ربٍ لا يطاردني
وأرضٍ لا تعاديني
أريد أفر من جلدي
و من صوتي
و من لغتي
و أشرد مثل رائحة البساتين
أريد أفر من ظلي
و أهرب من عناويني
أريد أفر من شرق الخرافة والثعابين
من الخلفاء
و الأمراء
من كل السلاطين
أريد أحب مثل طيور تشرين
أيا شرق المشانق والسكاكين
و الأمراء
من كل السلاطين
أريد أحب مثل طيور تشرين
أيا شرق المشانق والسكاكين
و الأمراء
من كل السلاطين
أريد أحب مثل طيور تشرين
أيا شرق المشانق والسكاكين...