ساکن میان راههای گام نخورده بود
درکنارِ چشمههای رود دا ُو،
دخترکی که هیچکس را ندارد او را ستایش کند
و تعداد بسیار کمی که به او عشق بورزند.
***************************************
بنفشه گلیاست گرفتار در پای سنگی خزهپوش
نیمیش از دیده پنهان است!
زیبا بسانِ ستارهای،آنهنگام که تنها
در آسمان درحال درخشیدن است
****************************************
او گمنام زیست، و اندک شماری میدانستند
که چه هنگام لوسی بدرود حیات گفت
اما آه که اکنون در گور خویش نسبت به من چه بیتفاوت است!