شعر «هراس» مسعود آزادبخت

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

masood azadbakht

سگ بیهوده می دود
گله چوپانش گرگ است!

مرغ جوجه هایش را می فروشد!
کمربندم را محکم بسته ام
نیازم نه به قایق خیالی سهراب
به وحشت سکوت یک نگاه!
و تلخی هوای بهاری،
چال لپ ها بی خنده خالی است.
می هراسم!
از صدای نفس هایی که از قبر بر می خیزد.
رشته ی افکارم،
مرتفع تر از ابر آرزوها،
سیال گداخته ای که از درون بر میخیزد
تمام ریشه های امید را می خشکاند.
اینجا،
همین لحظه 
سفره های نان خالی،
اشک شرم بر کویر صورت،
دست های کودک را سوی گندمزار برد.

 مسعود آزادبخت ....کتاب سلام صبح صفحه ی 46

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شعر «هراس» مسعود آزادبخت

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692