در گورستان تنهایی
هیچ سنگی بنای تولد را بهانه ی مرگ نخواهد کرد!
یک درخت خشکیده
در انبوه آشفتگی خاک
شاخه هایش را در هم شکست،
هیچ احساسی به فریاد نزدیک نخواهد شد
گویی تمام وحشت ها زیر خاک پنهان است!
برگ های پندارم
به یاد خاموشی می سوزند،
مزار
ریشه های تردید را
در باد رها می سازد،
تو در اندوه کدام سنگ پیمانت را خواهی شکست؟
این احساس را
بی نشان به خاک می سپارم
تا فراموشی روی گریه ها را بپوشاند.
مسعود آزادبخت ....کتاب بخت واژه ها صفحه ی 38