ستوده ای
در گشایشِ متونِ عاری از شعرم
با طنینِ بی انتهای امواجِ تن
متین
ستاده ای ؛
ایستاده به تلاقیِ ماه و
موّاج
می برافشانی
غمین اشکوارِ چشمانت را
به موازاتِ قلبْ آکنده ی اینِ منِ گسسته
تا نهان نهی شیدایی را
با آهواره ی لمس مسخِ نگاهت
در منِ شکسته-خویش در خویش .