این بار
از رقص چلچلهای روایت میکنم
که همخواب ستارگان شد
در عمق یک رویا تن میشست
و چه سبکبال آسمان را فریاد میزد!
من آنجا ایستاده بودم!
ردپای تو را
در روزنهای
که در نگاهت شکست
دنبال میکردم
دست در دست گناهانم گذاشته بودم
و شعری که سال ها بر تنم نشسته را
زمزمه میکردم