شعری از «افسانه طباطبایی مدنی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 zzzz

سرش را از روی کاغذ بلند می کند:

در دامنه کوه

 

اسیر ما شدند

به گلوله بستیم

دستور بود

 

فصول ها رفتند و آمدند و رفتند

گاهی شهاب سنگ در چشمانم می چرخد

گاهی پوکه از کوش هایم پراکنده می شود

اسیر آسایشگاه شدم

پرستار، قرص هایم را می آورد

و زنم، همراه با سکوتش بدیدنم می آید

 

پسرم مرد شده است

عکس اش را

در لباس رزم دیدم

لبخند می زنم

 

شکوفا که بر درخت سرو نشست

در یک خط موازی

در کنار هم، می جنگند با کفار

دوباره زنم انتظار می کشد

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شعری از «افسانه طباطبایی مدنی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692