شعر «ما ماهی آزاد نبودیم اما...» کیانا باقری

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

kiana bagheri

امتدادِ خطِ این گوش ماهی ها

از ردِپای دیروزِ مشترکِ ما روییده است دایره وار؛

 چه قدر حیف؛

 حیف که عقل،از نخستین سرفه های خاک آلودِ هستی،

ماالامالِ افکارِ معلق بود

عاقل بود،جاذب بود

 پر از توهماتی عجیب و نادر بود

نطق می کرد تنها در حدودِ باید و بایدها

در وقارِ یک رهبرِ کارکشته و همیشه بیدار

 محیطِ محدودِ عقل،

 مسموم کرد رویاها را

از ارتجاع از پرش به ساقه ی شوکرانِ خلاقیت های سیال و روان

 از تلاطم،محروم ماندند

 تبعید شدند به انحطاط

 بعد از عبور از بلوغی نارس،

 وقتِ تشویش و سرکوب و اضطراب

 تا ابد،کوتاه قامت ماندند

نعره های آینه هم مزید برعلت بود اتفاقا

 که به هم ریخت تعادلِ ساحل ها

 که نخل ها

حتی

 به دنبالش گرمازده شدند در کولاک و بوران

از وقتی او رفت؛

 نمی دانم، شاید،تاثیرِ تلقینِ آوازِ شومِ جغدها بود

 که هرگز تشویق به تعمیر و ترمیم نشد

 اعتماد به نفسِ علف های شوریده حال

 از وقتی او رفت ؛ دیگر هرگز احدی حساب نبرد از نخوتِ جَعلیِ مترسکِ متروک

 مترسک هنوزهم اما مصرانه، سرِ پُستِ خویش ایستاده است نافرجام

صاعقه ای زد ناگاه

 صاعقه هم، بی شک از دور خوش است و زیبا

بعد از او صاعقه پشت صاعقه،هر آن

جمعیتِ گندم ها آشوب شد؛

خاکستر شدند گندم های طلاییِ مزرعه ی مصدوم

 لاشه ی حلبی و عریانِ مترسک،

همان جا تنها ماند

 در کنارِ غربتِ مخدوش ملخ ها

 عمیقا توسل کرده بودند سلاله ی اقاقی ها

دستان پینه ی بسته ی ما برای احیا و اجماع

بی او اما،شعری که به قلم مصری چشمانم سروده شده بود،

 در خیالات ماسید

لایه لایه پوسید

 بعد از او گاهی از تفاله ی گذشته ها

 راه می یافت به رگ های خالیِ مغزم

 پیاله ای از صدای رسایش انگار

 قطع رابطه با نجات بود،

اغماز از چشمانش،چشمانی شرقی و گیرا

آخر سیاه چاله ها هم با نجات قطع رابطه نمی کنند

و من باور دارم هرگز به قساوت سیاه چاله ها نبوده ام،تا حالا

اختصار و پوچی مه برایش کافی نیست،انگار

...

 بعد از او،اَبلق رنگ کرد؛

 آوارِ چگالِ ترحم

آینده ی کوتاه مدتِ شکوفه ها را؛

به سهولتِ آوازِ لقِ شمع های لاغر و لاجان

 اکنون این جا،بی او، فرا رسیده است؛ زمانِ موعودِ بلاتکلیفیِ خوشه های وفاداری

 در همهمه ی تردید و پچ پچه های محکومانه ی همسایه ها

همسایه ها اما دیگر هیچ هم نمی دانند،این بار

بوی اهلی قفس

بوی نفس های گمگشده ی اوست

چندی پیش در همین قفس هم بوی محبوبِ خاکِ خیس پاره ای از سعادت بود

بی او اما،بوی خاک هم تحلیل رفت

 جبهه ی بادهای موافق،

عالمِ حزبِ بادِ این حوالی را به سمتِ نقب های عُرف بدرقه می کنند بی پروا

 طبعِ مرطوب و ترِ اشک هایم،اینک،سرد شده است

 با این حال،هنوز سرما را دوست دارم

سرما،سخاوتمندانه مهلتِ هویت می دهد به حافظه ی بلندمدتِ جنازه ها

سرما تا همین چند شامگاه اخیر،

 حکمِ زنجیر ما بود وقتی طعمِ عتاق ته نشین شده بود

 در عمقِ حسرتِ سرمازده های بی پناه و بی صدا

حتی وقتی سم پاشی شده بود بختِ هَوام،

اطرافِ چمن های گره خورده ی سیزده به در

 شعورِ دستانِ من تنها به اندازه ی ابعادِ حضورِ او کِش می آمد

اما بعد از او ،دیگر به خود زحمتِ امیدواری هم نمی دهد

 نطفه ی تغییر؛ اعتماد کرده است،به تقدیر

 بیشتر از چهل روز گذشته است

 و او عادت کرده است به تهدید

 بعد از او،هیچ کس نمی داند که کجاست

 گورهای دسته جمعی قاصدک های رها

آن ها می گویند ما در بعد غریزه غوطه ور بودیم

که نشنیدیم شنیدنی ها را

که ندیدیم دیدنی ها را

 ما ماهی آزاد نبودیم اما؛

خفه شدیم زیرِ امواجِ ملامت

 در فقدانِ آبشش هایی از طیفِ براق شهامت

 و صد البته متفکر ماندیم

ومتفکر جان خواهیم داد

مرگ بی شک آغازِ دوباره ی ماست

 اما حتما عادلانه است دیگر این بار...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692