- «نامرئی»
من چشم میگذارم
تو پنهان شو
تو چشم بگذار
من ...
بگذار کارگران
از نان بگویند
و زنان و مردان دیگری
هزینه آزادی را
پرداخت کنند
من از نامرئی شدن میترسم
از اینکه چشمهایت را باز کنی
و دنیای بدون من
زندگی را سختتر کند
----------------------------------------------------------------------
- «سوت»
جنگل
از شدت درخت
گم شده بود
و ماه
از آن بالا
نگاه میکرد
یاد تو افتادم
موهای سیاهی
که روی صورتت ریخته بود
لحظه ای که چهارپایه را کشیدند
و گریه های مادرت
به جایی نرسید
جنگل
از شدت درخت
گم شده بود
و ابرها
آسمان را گرفته بودند
راه میرفتم و سوت میزدم
و به دست و پا زدنت فکر میکردم
به ناباوری بزرگی
که در چشم های تو بود.