شبیه شمعی میان دست های کودکی تنها
بیقرار توام
طلوع نزدیک است
طلوع
صدای پای زندانبانیست
که مرا از میان ندارم ها
به سوی دار می برد
درخت ها در مسیری بی بازگشت روییده اند
درخت ها هیچوقت به عقب برنمیگردند
و من نمی دانم
پرنده ای که از بالای سرم گذشت
نامه ی خداحافظی تو بود؟
آیدا مجیدآبادی