چندشعراز:خالد بایزیدی(دلیر)

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

khaled bayazidi

به آن ناشناس ای که شعرهایم را

دوست دارد

1-

ماهی!

که به خشکی می رسد

دوست دارد:

تمام دنیا را آب ببرد؟؟!!

2-

گاه می پندارم

که خداوند

چه بیرحم می تواندباشد

که می خواهد:

این همه زیبایی را

درآتش دوزخ بسوزاند؟؟!!

3-

اشک های ماهی

درتنگ بلورین آب

جاری است

وسال نو

درنگاه اشک آلودش

تحویل می شود

4-

مادرم!

سال های سال است

کوچ کرده است

اماشماره تلفن اش

هنوزعوض نشده

هروقت که زنگ می زنم:

سپیدی صدایش

درتمام گوشی تلفن ام می پیچد؟!

5-

من نمی دانم:

زیبایی بهشت

درچیست؟!

گاه که همه نمی توانند

به بهشت بروند؟!

6-

آیا می دانستید:

که چرالاک پشتها

آرام وبی هیچ شتابی

راه می روند؟

زیرا آنها

به همه روزها رسیده اند

وآدمی دوان وشتابان

راه می رود

چراکه هنوز

به هیچ یک ازروزها

نرسیده است؟؟!!

7-

این همه عکس انداختیم

تا دست کم

درخاطره ها بمانیم

اماچه سود

که خاطره ها

همه برعکس بود؟؟!!

8-

کاش می توانستم:

ازتنهایی هایم

عکس بگیرم 

تا ببینم:

کدامیک تنهاترند؟؟!!

9-

سیلوها!

از خروارها خروار

گندم انباشته اند

اما من هنوز

غم نان دارم؟؟!!

10-

گنجشک ها

گرسنه اند...

سیلوهای انباشته 

ازگندم

هیچ!

تعارفشان نمی کنند؟؟!!

11-

ازنردبان 

بالا می رفت کودک

تا برای مادر

چندتایی 

ستاره بچیند

12-

کودک !

نامه ای که به:

خدانوشته بود

به پستچی داد؟؟!!

13-

ای کاش!

همه مردم جهان

یک صندوق پستی داشتند

14-

کاش می توانستم:

به همسایه ی ژاپنی ام بگویم:

سلام

صبح بخیر؟؟!!

15-

سایه ها می دانستند:

که کارگران

درپناه اش می آسایند

پس خودرا

به حجم خستگی شان گستراند

16-

دهان هیچ کس را

دوست نمی دارم

که خونی باشد

مگر! اناری را

شکافته باشد

17-

دارم به سیلوها فکرمی کنم

که انباشته از:

خروارها خروارگندم اند

اما فوجی ازکبوتران

گرسنه پروازمی کنند

18-

اگربدانم:

برای ورودبه بهشت

باید ازدیواربگذرم

هرگزبه بهشت نمی روم

من بهشتی می خواهم:

بی دیوار

در...

پنجره....؟؟!!

19-

من براین باورنیستم

که باغبان

گل های باغ اش را

به بادهای سهمگین پائیز بسپارد

پس چگونه است 

که خداوند!

بندگان اش را

به جهنم می سپارد؟؟!!

20-

درسمیناری

ضمن ضیافت شام مفصلی

مدافعان حقوق کودک

ازکودکان گرسنه ای سخن گفتند:

که همان شب

گرسنه خوابیدند؟؟!!

21-

آب دریا

که شورمی شود

درمی یابم

که مادری درین حوالی

گریسته است

22-

دریا را!

ازآن روی دوست می دارم

که چون چشم مادرم

مدام خیس است

23-

به خار!

بدنگوئیم:

آنقدرکه او

گل رابغل می کند

من وتو

هرگز!

24-

من درسرزمین مادری خویش نیز

یک مهاجربودم

اینجا نیز...

ازبنیا نگذاران لهجه ی غربت ام

یک ایرانی -کانادایی

اما با این تفاوت

که اگرزبانم را نمی فهمند

دست کم...

به لهجه ام نمی خندند

25-

هنوزغمگین آن گنجشکانی ام

که با تیرکمان کودکی ام

با پروبال خونین

برتخته سنگی می افتادند

هنوز...

غمگین آن گنجشکانم

26-

کاش هنوز

کودک بودیم

ومی توانستیم دنیارا

چون بادکنکی

به آسمان بفرستیم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

چندشعراز:خا لد بایزیدی(دلیر)

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692