باز می خواهند
شلوار چارلی چاپلین بپوشند
از گرسنگی بالا بروند
و بعد فراموش کنند
بورژوازی چیست
یا چرا
حاجی بابا را
هدایت نوشت !
چپ می آیند و
راست می شوند
و از یادشان می رود
روزی
استالین
برادرانش را
به در یا ریخت
جان به جان مان کنند
اگر توی اتاقی
شمعی روشن بشود
هزار برکت و امین
برایش دست و پا می کنیم
بگو اقتصاد آری
ولی
خدا را نمی شود
از زیر دندان نشخوار کننده اش
دور جوید
ناف ما
به اتاقکی بسته است
که از دور
به قفس خفاشان می ماند
در غار های تاریک
تنها ...
هیچی
گفتم
دوباره شروع نکنیم
با هم باشیم !