شعر «کسی مرا نمی‌چیند» موسی زنگنه

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mosa zangeneh

از زیر ابرویت نگاهی برداشته‌ام

می‌کوبم به دیروزی که افتاده بودم دنبال تیر و کمان

 

بند انداختم

و شلوار ندوخته را پوشیدم

تو بوی خاک باران خورده می‌دادی

اسکله سایه بود

جمعه سایه بود

تابستان سایه بود

زدی به پودر

به کرم

زدم به دریا

و روی سایه راه رفتم

تو با تابستان و جمعه و اسکله یکی شدی

هر دردی را که تهی کنم جایت نمی‌شود

استاندارد زندگی عوض شده

کنار چشم گنجشک‌های راه افتاده‌ام

کسی مرا نمی‌چیند

برمی گردم به بازی تنیس

به تلویزیون

و کتابی که دلم نمی‌آید پاره کنم

دکتر! دیازپام کیلویی چند؟

باغ وحش شده‌ام

روی پلکم سگ راه می‌رود

وقتی می‌خندم میمون‌ها می‌رقصند

الحمدلله شاعرم

و خبری از غزال و بلبل نیست

یک قرن تنهایی جا گرفته در خودکارم

خیلی‌ها به دوستم جمعه می گویند زرافه

الو ۱۱۰؟

من تنها هستم

تنهای تنها

سیگار می‌کشم

و آرزوهای بزرگ را در اتاق می‌گردانم

اگر سایه‌ای علافتان کرد

لطفن

با badbakhti.com

 تماس بگیرید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692