از زیر ابرویت نگاهی برداشتهام
میکوبم به دیروزی که افتاده بودم دنبال تیر و کمان
بند انداختم
و شلوار ندوخته را پوشیدم
تو بوی خاک باران خورده میدادی
اسکله سایه بود
جمعه سایه بود
تابستان سایه بود
زدی به پودر
به کرم
زدم به دریا
و روی سایه راه رفتم
تو با تابستان و جمعه و اسکله یکی شدی
هر دردی را که تهی کنم جایت نمیشود
استاندارد زندگی عوض شده
کنار چشم گنجشکهای راه افتادهام
کسی مرا نمیچیند
برمی گردم به بازی تنیس
به تلویزیون
و کتابی که دلم نمیآید پاره کنم
دکتر! دیازپام کیلویی چند؟
باغ وحش شدهام
روی پلکم سگ راه میرود
وقتی میخندم میمونها میرقصند
الحمدلله شاعرم
و خبری از غزال و بلبل نیست
یک قرن تنهایی جا گرفته در خودکارم
خیلیها به دوستم جمعه می گویند زرافه
الو ۱۱۰؟
من تنها هستم
تنهای تنها
سیگار میکشم
و آرزوهای بزرگ را در اتاق میگردانم
اگر سایهای علافتان کرد
لطفن
با badbakhti.com
تماس بگیرید