شعر آزاد «وحید بکتاش»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

۱

تصور کنید
کنار دریایی ایستاده اید
دورتر کوهی ایستاده است
سمت دیگر
راهی است که با گِردبادی سوی شما می‌آید
عشق همین صورت بالایی است

می‌روید بازار
شهر آن‌چنان شلوغ است که
درخت‌ها میان آدم‌ها گم شده اند
این وسط کسی لباس‌های شما را می‌دزد
عشق همان آدم عریان است میان جمعیت

در خانۀ تان نشسته اید
هوای‌تان جمع است
ناگهان سقف تا گلوی‌تان پایین می‌آیید
این دقیقن همان زمانی است که
عشق پشت در اتاق ایستاده است

بدتر از همه
عشق یعنی این‌که
نمی‌توانید از دست‌شوی‌تان
تنهایی استفاده کنید

۲

همیشه
یکی زن زیبا
و یکی مرد خشن
با ریش بلند
درون ما زنده‌گی می‌کنند

آنی‌که می‌خواهد دل بدهیم
همیشه همان زن زیباست
آنی‌که می‌خواهد
دلی را بگیریم که مال دگری است
همان مرد خشن است با ریش بلند

وقتی می‌خواهیم
بزنیم به کوه
از کوچه‌هایی شروع شویم
که به باغ‌های آلبالو ختم می‌شوند
همان زن زیباست

وقتی می‌خواهیم
بزنیم به شهر
وسط خیابان
درگیر شویم با هر کی دلمان خواست
همان مرد خشن است
که فکر می‌کند
از خانه تا خیابان
همان فاصله‌ای است
که میان مغز و ناف

مهم این نیست
که دو تا آدم در شما زنده‌گی می‌کند
مهم این است که
همیشه باید
همان مرد خشن
حلق آویز شود
صد البته با ریشش
یکی وقتی از خانه بیرون می‌شوید
یکی وقتی به خانه بر می‌گردید

۳

مثل یک خانه چوبی‌ام
کنار خط قطار
شب و تنهایی که هیچ
کابل هم نمی‌تواند
چیزی به وحشتم اضافه کند

سطرهای آخرِ یک داستان‌ام
با پایان خوب و خوش
که نویسنده‌
پیش از رسیدن به من
در یک حادثهء تلخ می میرد

تفنگ‌های تان را بر زمین بگذارید
هیچ انفجاری تکانم نمی‌دهد

روستایی هستم
در نرم‌ترین نقطهء زمین
در زلزله‌ها زنده‌گی می‌کنم

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692