شعر کلاسیک «سعید نورالهی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

امشب برایم شانه هایت را بیاور تا دق کنم در دشت شب بوهای وحشی

دیگر نمی خواهد بهاری را ببینی، من می روم همراه آهوهای وحشی

 

امشب بیا تنها کمی اینجا بیاندیش، جایی که هرگز روی کاغذ نیست عشقم

درباره ی دستی که سیبی چید و کردند آن دست را تقدیم زالوهای وحشی

 

درباره ی قلبی که پژمرد و نمرد و هی حرف خود را خورد و خون خورد و نمرد و

او را به جرم بوی بد تبعید کردند، از سرزمین خنده، «راسوهای وحشی»

 

حالا من ِ بی دل چگونه شعر گویم با دست مجروحی که دیگر مال من نیست

اصلا ببین این بیت ها را من نگفتم وقتی که می بینم که چاقوهای وحشی...

 

امشب بیا تا درد دل، نه! درد دل نه! دیوار و موش و گوش را حتما شنیدی

کی می رسد روزی که اینجا پر شود باز از شاپرک ها و پرستوهای وحشی؟

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692