داستان «زیر شیروانی» نویسنده «تولگا گوموشآی» مترجم «پونه شاهی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

poonehh shahiii

زن  زیر شیروانی زندگی می کرد، دور ازتصاویرآلوده شهر، بین ابرها، آن هم به تنهایی . چند مرغ دریایی دوستش بودند و یک جفت فاخته همسایه ا. گربه ها و کتاب ها و ویلون و گل هایش هم بودند.

مرد، تازه  از راه پله های باریک با شیب تند، کاناپه  و کارتن ها را آورده بود. سه الی  پنج کروش بیشتر بابت هزینه تلفن همراه  در جیب حمل کنندگان گذاشته و انعام داد،  او تازه روی کاناپه ای که با احتیاط باز شده بود، دراز کشید. از بین بسته ها و کارتن ها ابرها را نگاه می کرد، خودش را بیش از توان ممکن ضعیف حس می کرد.

روی نرده  تراس یک جفت فاخته نشست. یکی کنار دیگری چفت هم، مرد چشم هایش را بست. حتی اگر پرنده هم باشند تحمل دیدن معاشقه شان را نداشت.

چشم هایش را بسته بود ولی تصویر ابرها  از جلو چشمش کنار نمی رفت. حالا لباس های قدیمی در ذهن مرد بین ابرها  مثل بال مرغان دریایی بال گشوده بود.عصبانی شده واز بین پلک هایش، چشم هایش را ریزو آرام باز می کرد.

هنوز در ذهنش چند تکه لباس دوران کودکیش  شبیه آدامس سفید، به سفیدی شیر می درخشید.

بعضی از لباس ها آلوده به ترشحات بدن شده؛ بیشترآنها  مربوط به خودش بود ، بعضی از آنها مانند فاخته  کج شده بودند، بعضی ها سفت و محکم ایستاده بودند، بعضی ها هم پایان عمرشان بود، بعضی ها هم از شدت کثیفی و چرکی غیر قابل تشخیص بودند.

یک جفت فاخته روی شانه ی لباسش نشست. لباسی که روی یقه  آن لک  رژ قرمز بود.  در این  موقع مرد متوجه شد که  لباس هایش، روی سیم های ویولن  پهن شده است.

پای فاخته ها که روی سیم ویولن حرکت می کرد، نت های زندگی تغییر می کرد. با ناخن های کوچکی که مثل قلاب داخل آستین های لباس  کودکی اش رفته و دستش را می گیرد، شبیه لالایی  نوازشگر و دلسوزانه است .

با کثیف شدن لباس ها پرنده به تکاپو افتاده و باعث حالت مالیخولیای در ازگی  شدند.

طوفان  شدت  گرفت، با بسته شدن درتراس پر مگس، مرد پلک هایش را باز کرد. سمت چپ سینه اش  گرمای شیرینی حس می کرد. در بین نگاه های غریبانه اش به هر چیزی، بعد از عبور از روی کارتن ها، درست به پنجره تراس روبرو دوخته شد.

همراه با فاخته ها، ابرها هم محو شده بودند. صدای ویولن باعث شد تخیلاتش را فراموش کند. با رقص زیبا و پر نشاط آفتاب  دم غروب همراهی می کرد که بر روی سقف منعکس شده بود.

مرد دوباره چشم هایش را بست.حس شیرین داخل سینه اش بزرگترشده  و تبدیل به گرما می شد. انگار روی قلبش، قلب دیگری می تپید. دستش را به آن سمت برده واز جایش جست وایستاد.

روی بازویش گربه ی بزرگی خوابیده بود.

گربه وحشت زده پرید. از لای در به بیرون فرار کرد. مرد دنبالش دوید و روی تراس رفت.گربه لبه تراس مجاور کنار فاخته ها و مرغان دریایی  بود. گربه با قدم های آهسته  و محتاطانه تا  لبه پنجره رفت. قاب پنجره را فشار داد و از درز باریک آن رفت  داخل .

روی مبل کنار پنجره، زن ویولن می نواخت.

گربه در آغوش زن جای گرفت.

زن یک لحظه از نواختن دست کشید. نگاهش را از روی ابرها به روی گربه برگرداند و لبخند شیرینی زد.

گربه هم خودش را لوس کرد.

بعد هر دوچشم هایشان را بستند. زن ناخن های ظریفش  را  به روی سیم های تاربرد،  قطعه ای شبیه لالایی  به زلالی و سفیدی شیر شروع به نواختن کرد.

مرد سمت چپ سینه اش گرمای شیرینی را حس می کرد.

پیشنهاد موسیقی پس زمینه :

Valse Melancolique

Elkano Browning Cream

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «زیر شیروانی» نویسنده «تولگا گوموشآی» مترجم «پونه شاهی»/ اختصاصی چوک

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692