داستان کوتاه «عدالت کور» ((Blind Justice نویسنده «مواسیر اسلیار» مترجم «میلاد میره کی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

milad miraki

«اونی که همین الان رد شد، ولسواگن مدل 1962 بود، مگه نه، ژدیائو؟» مرد کور گفت.

«نه، اون یه سیمکا توفائو بود.»

«یه سیمکا توفائو؟...آه، بله، درسته. یه سیمکای پرقدرت و خیلی کم مصرف. من سیمکا رو فاصله­ دوری تشخیص می­دم. من می­تونم برند هر ماشینی رو از صدای موتورش بگم، اینی که همین الان رد شد، فورد نبود؟»

«نه، یه مرسدس کامیون بود.»

«یه مرسدس کامیون!» کی فکرش رو می­کرد! خیلی وقت گذشته بود که یه مرسدس کامیون این ورا می­اومد. یه کامیون بزرگ. تنومند. پیچ­هارو  به­خوبی نگه می­داره. از مسافت طولانی می­تونم مرسدس رو تشخیص بدم...می­تونم هر ماشینی رو بگم.میدونی چه مدته من اینجا در این بزرگراه نشستم و به موتور­ها گوش می­دم، دوست من ژدیائو؟ دوازده ساله، دوست من. دوازده سال.

«خیلی وقته، مگه نه، دوست من؟ به اندازه­ی کافی زیاد تا یه کم چیز یاد بگیری. درباره ماشین­ها، منظورمه. اون یه گوردینی تیموسو نبود که همین الان رد شد؟»

«نه، یه اسکوتر بود.»

«یه اسکوتر... سرت کلاه میزارن، اون اسکوتر ها، مخصوصا وقتیکه اگزوزشون رو روشن میزارن.

«اما همونطور که داشتم می­گفتم، اگه یه چیز باشه که من بتونم انجام بدم اون تشخیص اتومبیل­ها با صدای موتورشونه. هرچه باشه، باید بگم: سال­های سال گوش دادنه!»

« این توانایی در موقعیت­های خاصی خیلی کمک می­کنه...اونی که همین الان رد شد، یه مرسدس کوچیک نبود؟»

«نه، یه اتوبوس بود.»

«می­دونستم: دو مرسدس پشت سرهم هیچوقت این ورا نمیان.فقط داشتم شوخی می­کردم. اما من کجا بودم؟ آه، بله.»

«تواناییم یه بار خیلی کمکم کرد. میخای دربارش بهت بگم، ژدیائو؟ پس بهت می­گم. بهم کمک می­کنه وقتکشی کنم، مگه نه؟ با این شیوه روز سریع­تر سپری می­شه. من از شب بیشتر خوشم میاد: این موقع سال خنکه. اما همانطور که داشتم می­گفتم: چند سال پیش یه مرد تقریبا 120 مایلی از اینجا دورتر کشته شد، یه گاوچران خیلی ثروتمند. با 15 تا گلوله کشته شد. اون گلکسی نبود؟»

«نه، یه ولسواگن مدل 64 بود.»

«اااه، یه ولسواگن....یه ماشین خوب. خیلی کم مصرف. یه گیربکس خیلی خوب. اما، به هرحال، گاوچران کشته شد. دربارش چیزی نشنیدی؟ یه پرونده پر حرف و حدیثی بود. پونزده گلوله! و اونا کل پولای گاوچرون رو بردند. در اون زمان، من عادت داشتم اینجا بشینم،طرف جاده و من درباره جنایت شنیدم که در روز یکشنبه رخ داده بود. در روز جمعه رادیو گفت که پلیس­ها نمیدونن از کجا شروع کنند. اونی که همین الان رد شد کاندانگو نبود؟»

«نه، کاندانگو نبود.»

«مطمئن بودم اون یه کاندانگو بود...همونطور که می­گفتم، تا روز جمعه اونا نمی­دونستند از کجا شروع کنند.

«من اینجا نشسته بودم، در  همین صندلی، فکر می­کردم و فکر می­کردم...من خیلی فکر کردم. پس یه خط فکری رو ترسیم کردم. فکر کردم که باید به پلیس­ها کمک کنم. من از همسایه­ام درخواست کردم تا به کارآگاه پلیس اطلاع بده که من اطلاعاتی درباره اونا دارم. این یکی باید کانداگو باشه!

«نه، اون گوردینی تیموسو بود.»

«می­تونستم قسم بخورم که اون کانداگو بود.» کارآگاه خیلی وقت چشم به راه بود تا بیاید با من صحبت کند. باید پیش خودش فکر کرده باشه: «یه مرد کور؟ یه مرد کور چه چیزی میتونه دیده باشه؟» از اون نوع حماقت ها، تو میدونی چگونه است، دوست من. در هر صورت، سروکلش پیدا شد، چونکه اونقدر گیج شده بودند که حتی میرفتن با یه سنگ حرف بزنند. کارآگاه اومد و دقیقا جاییکه الان تو هستی، نشست، ژدیائو. اون یه اتوبوسه؟»

«نه، یه شورولت استیشن باری بود.»

«یه استیشن باری قدیمی، اما از اون خوباش. کجا بودم؟ آها، بله. کارآگاه اومد، من پرسیدم:»

«کارآگاه، در چه زمانی جنایت رخ داده؟»

«دور و بر سه بعدازظهر،»  پاسخ داد. «بعد، من گفتم، باید دنبال یه اولدزموبیلی بگردی. ماشین در لوله اگزوزش یه سوراخ داره. یکی از شمع­هاش احتراق ناقض داره. در صندلی جلویی یه مرد خیلی چاق نشسته بود. درعقب، من مطمئنم، دو یا سه نفر بودند. «کارآگاه شگفت­زده بود.» «چطور همه اینا رو میدونی؟» تمام چیزی بود که ازم پرسید. همین الان یه دی.کی.دبیلو رد نشد؟»

«نه، اون یه ولسواگن بود.»

«صحیح. کارآگاه شگفت زده بود.» «چطور همه اینا رو میدونی؟»

«ببین، کارآگاه،» من جواب دادم، «سال­های سال که من اینجا کنار جاده میشینم و به ماشین­هایی که رد میشم گوش میدم. من همه برند­های ماشین­هارو میدونم. حتی بیشتر از اونم میدونم:

وقتیکه موتورخرابه، وقتیکه خیلی وزن در طرف جلوه، وقتیکه افرادی در عقب ماشین هستند. ماشین یه ربع به 3 اینجا اومد و در ساعت 3:15 به شهر برگشت.» «از کجا میدونی که زمانش این بود؟» کارآگاه پرسید. جواب دادم: «اینجا رو ببین، اگر تنها یه چیزی باشه که بلد باشم-در کنار تشخیص ماشین­ها با صدای موتورهایش- اینه که چطور زمان رو با ارتفاع آفتاب تشخیص بدم.» با تمام شک و تردید­هاش، کارآگاه پذیرفت.

..«.یه ویلیس آیرو همین الان رد شد؟»

«نه، اون یه شورلت بود.»

«کارآگاه اولدزموبیل مدل 1927 رو با تمام دارودسته داخلش پیدا کرد. اونقدر شگفت زده بودند که بدون مقاومت تسلیم شدند. کارآگاه کل پولای گاوچرون رو دوباره به دست آورد و خانواده سهم بزرگی رو به عنوان پاداش به من دادند. اون یه تویوتا بود که همین الان رد شد؟»

«نه، اون فورد مدل 56 بود.»

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان کوتاه «عدالت کور» ((Blind Justice نویسنده «مواسیر اسلیار» مترجم «میلاد میره کی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692