داستان «تشنج عاشقانه» محمد کیان بخت

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

معشوقه ­ام بدون رضایت من ابروهایم را بر می­داشت و من تمامی اندامم فلج شده بود و توان جلوگیری از انجام آن کار را نداشتم؛ او با نگاهی شیطنت­ آمیز و لبخندی چندش ­آور کارش را ادامه می ­داد و من حقیرانه به نگاه تحقیرآمیزش خیره شده بودم؛ سوزش ناشی از برداشتن ابروهایم هر لحظه بیشتر می­شد؛ احساس می­ کردم گربه­ ای به صورتم چنگ می­ اندازد؛ و من چاره ­ای جز زجه زدن ندارم، از شدت درد و سوزش ناشی از چنگ ­های گربه صورتم افروخته شده بود؛ لحظه ­ای بعد خود را عریان در معبری پر رفت و آمد درون شهر یافتم؛ تمامی عابران مرا با انگشت دستشان نشان می­ دادند و پچ‌پچ کنان از کنارم می­ گذشتند؛ خجالت و شرم تمام وجودم را فرا گرفته بود و نگاهم را از زمین بر نمی­ داشتم تا مبادا چشمم در چشم عابری بیفتد، این کابوس همراه همیشگی شب ­هایم شده بود و سخت پریشانم می­ کرد.

اینک مدتی می‌شد که کاملاً فلج شده بودم و خرج خانه بر گردن معشوقه ­ام افتاده بود؛ او را بی‌نهایت دوست داشتم و ستایش می­ کردم؛ نمی­ دانم به چه علت! به‌ه حال؛ هرگاه این تفکر به ذهنم می ­رسید دچار تشنج می ­شدم (او را بی‌نهایت دوست داشتم و ستایش می­ کردم) گویی‌که ذهنم توان رد شدن از این کلمه را ندارد و پی در پی آن‌را تکرار می ­کند؛ بارها و بارها این زمزمه در ذهنم تکرار می‌شد تا دچار تشنج شوم!

همین تشنجات باعث شده بود صداهایی بشنوم، می­دانم که این صداها توهمات من بوده ­اند و معشوقه­ ام پاک و معصوم است، یا شاید من اینگونه دوست دارم باشد؛ پاک و معصوم.

به‌علت ناتوانیم و تشنجات نابهنگامم دکتر اعصاب بر سر بالینم حاضر می­ شد، او هر روز عصر برای مداوایم می­ آمد. دکتر!! چقدر از این کلمه متنفرم، او و لبخندهایش؛ لبخندهایی که در کابوسم تمامی مردم شهر همان‌گونه که او لبخند می­زند؛ لبخند می­ زدند؛ زمانی‌که او بعد از معاینه ­ام از اتاق خارج می­ شد، آن صداها به‌صورت مبهم می ­آمدند و عذابم می­ دادند، صداهایی که آغشته به لبخندهای چندش ­آور دکتر و عشوه ­های معشوقه­ ام بود.

درست در همین مواقع است که صورتم آتش می‌گیرد، احساس می­کنم بعد از شنیدن آن صداها ذهنم از بدنم خارج می­ شود و از لای پنجره نیمه‌باز اتاقم به آسمان پرواز می­ کند. امروز عصر نیز بعد از رفتن دکتر روحم به پرواز درآمد و لحظه ­ای بعد با لمس معشوقه ­ام؛ جسمم بدون حضور روحم، او را حس کرد؛ او تنها بعد از آمدن دکتر اینگونه شاد و سرحال می­شد! معشوقه ام دستی بر روی صورتم کشید و جوشیدنی تلخ هر روزه­ام را درون حلقم ریخت.

احساس می­کردم دیگر معصومیتی در ذاتش وجود ندارد و مرا به بازی گرفته است؛ جسمم؛ روحش را برانداز کرد، و دیگر وجدانی در او ندید، به جوشیدنی شک کردم و ناخودآگاه تمامی تلخی زندگیم را به یکباره بر روی صورتش پاشیدم؛ لحظه ­ای بعد او را بر روی تختم بی ­جان یافتم. لذتی به‌همراه ترس تمام وجودم را در برگرفت؛ به چشمانش خیره شدم؛ چشمانی‌که اینک بهت‌زده نظاره­ گر روح سرشار از خشمم شده بود. لبانش را ­مکیدم و وجودم را در جسمش تهی کردم.

جسمی‌که هیچگاه توان ارضایش را نداشتم؛ نمی­دانم! شاید همین موضوع باعث بیماریم شده بود. جسم او و ضعف من در مالکیتش. اینک بدون هیچ هراسی مالک جسم و روحش شده بودم و او به آرامی در کنارم خوابیده بود. هنوز بوی عطری‌که دکتر استفاده می­ کرد را بر روی نرمی گردنش احساس می­ کردم و هر بار با استشمام آن عطر، تلخی وجودم را به چهره­ معشوقه­ ام می­ پاشیدم. معشوقه ­ام من‌را برای رسیدن به دکتر قربانی کرده بود و اینک من برای فرار از دست دکتر او را قربانی کرده بودم. اینک جسم­ های مان در اتاقم که نقش تابوتی دو نفره را بر عهده گرفته بود، بدون وجود روحمان عاشقانه یکدیگر را در آغوش گرفته بودند و افکارم جدا از جسم رنجورم آزادانه در جای‌جای اتاق پرسه می­زد و و محتویات تلخ خود را به جهان خارج خویش استفراغ می­کرد.

دیدگاه‌ها   

#5 نجمه 1393-02-26 21:21
بسیار عالی و جذاب
#4 ریتا 1393-02-01 16:53
نقد و بررسی داستان :
همان طور که می دانید داستان باید از عناصر داستانی (زمان، مکان، تشبیه، توصیف، تعلیق، محور، آغاز، پایان......) برخوردار باشد. داستان باید طرحی روشن بدون ابهام و پیچیدگی زبانی شروع و تا پایان ادامه داشته باشد. انسان بوسیله ی روایت همیشه در حال پیرنگ (طرح) سازی است.
پرسش های مطرح شده در مورد داستان مورد نظر .
چه کسی روایت می کند؟! چه چیزی را روایت می کند؟! با چه کسی حرف می زند؟! مخاطبین چه کسانی هستند؟! شخصیت یا شخصیت ها از نظر شغلی، اجتماعی، روانشناسی، جامعه شناختی ..... در چه موقعیتی قرار دارند؟! مرز جهان واقع تا خیال کجاست؟! جهان بینی نویسنده چیست؟! دغه دغه ی نویسنده چیست که نیاز به روایت دارد؟! هسته و کاتالیزور داستان کجاست؟!
حال با مثال های عینی بیشتر به موضوع می پردازیم.
** معشوقه ام بدون رضایت من ابروهایم را بر می داشت و من تمامی اندامم فلج شده بود......
توضیح :
روایت از ابتدا با ابهام شروع و با ابهام پایان می پذیرد.
ابهامات :
معشوقه کیست؟! باید مخاطب نسبت به آن آگاهی داشته باشد او را بشناسد، ببیند، بو کند، لمس کند و سپس بخواند. (نوشتن یعنی دیدن) چه رفتاری، دارد که دلال بر معشوقه بودن اوست؟!
** تمام اندامم فلج شده بود.......
علت فلج بودن چیست؟! چرا و در کجا این اتفاق افتاده؟! روای می گوید، ( مدتی است که فلج شده بودم.) چه مدتی است؟ باید زمان آن روشن باشد.
استفاده از موصوف و صفت :
** او با نگاهی شیطنت آمیز و لبخندی چندش آور ..... ومن حقیرانه به نگاه تحقیر آمیزش خیره شده .....
نگاهی شیطنت آمیز، حقیرانه، تحقیر آمیز...... یعنی چه ؟!
چخوف در داستان "در خانه" زبان کودک را این گونه روایت می کند. پسر با آواز گفت: ((پا ...... پا اومَ ..... ده! پا...... پا..... او...... م َ...... ده! پا ...... پا ...... پا.....))

به جای این که بگوید، (بچه ای شیطان و یا سر به هوا).
عدم علت مندی .
وقتی راوی روی موضوعی زوم می کند یعنی عمد ی در کار است اما به چه دلیل نویسنده تکرار می کند، (او را بی نهایت دوست داشتم.) مخاطب هیچ اطلاعی ندارد. بی نهایت دوست داشتن یعنی چه ؟!
عدم باور پذیری .
** مدتی می شد که کاملاً فلج شده بودم و خرج خانه برگردن معشوقه ام افتاده بود.......
کدام معشوقه ایی خرجی خانه را می دهد؟! اگر این گونه است چرا؟! آیا صرفاً به خاطر فلج بودن مرد است؟! مگر فلج بودن او چه نفعی برای معشوقه دارد که خرج مرد را بدهد؟! معشوقه چه نیازی به این کار دارد؟! زن امروزی که درعصرمدرنیته به سر می برد مگر چنین کاری را انجام می دهد؟! راوی صریحاً چند خط پایین تر می گوید، ( نمی دانم به چه علت!) یعنی "علت دوست داشتن" را یا از مخاطب می پرسد ویا این که نویسنده خودش هم نمی داند. حال چگونه می تواند مخاطب پاسخ گو باشد آن هم با این همه ابهام و عدم اطلاعاتی که رو به رو است. مدام نویسنده تأکید می کند که به دلیل "دوست داشتن" دچار تشنج می شده. بازهم این پرسش مطرح است، کدام مردی برای معشوقه اش به خاطر دوست داشتن تشنج می کند؟! آیا امروزه دوست داشتن را این گونه معنا می کنند؟! باید بدانیم که انسان امروزی دیگر همان انسان کلاسیک نیست که به این ساده انگارانه به دوست داشتن آن هم معشوقه ایی که این قدر در فضای نوشته مان مجهول است به پردازیم.
نثر قدیمی است و دچار اشکالات زیادی است.
** لذتی به همراه ترس تمام وجودم را در بر گرفت.
می توان گفت. از ترس رعشه به تنم افتاد. یا . مثل آدمی شده بودم که در میان حوضچه ایی از یخ گیر کرده باشد.
مورد بعدی :
** و هر بار با استشمام آن عطر تلخی وجودم ............
امروزه دیگر کلمه ی "استشمام" را به کار نمی برند همان "بوکردم" به کار می رود . و مواردی از این دست بسیار به چشم می خورد. نثر هر چه ساده به دور از پیچش زبانی باشد قوی تر خواهد بود. به جای این که بگوییم(کارد برشی به دستم داد) می گوییم(کارد دستم را برید.)
در نثر چند مورد الزامی است که باید رعایت شود.
1_ نثر ساده، دارای توصیفات معمول و مرسوم باشد.
2_ زیبا و آهنگین بودن جمله ها از اهمیت بالایی برخوردار است.
3_ در نثر دلالت ها باید ضمنی باشد.
4_ نثر روشن، عینی، تصویر و ملموس باید باشد.
5_ نثر از شاعرانه گی به دور باشد. و موارد بیشمار دیگر که در این مقوله نمی گنجد.
در خاتمه مطالعه در این زمینه ها داشته باشید :
روانشناسی، جامعه شناسی، نشانه شناسی، روایت شناسی، تحقیق در مباحث نظری، خواندن داستان های کوتاه نویسندگان آمریکای لاتین، روسیه و نویسندگان ادیبات معاصر فرانسه.
برای بهتر شدن نثرتاریخ بیهقی را بخوانید .
موفقیت شما را خواهانم . جسارت بنده را عفو بفرمایید!!!!
#3 هملت 1393-01-24 12:23
داستان عجیب و غریب آغاز می شود و همین کشش خواندن ایجاد می کند.
داستان جالبی بود
#2 شفیعی 1393-01-19 19:11
داستان زیبایی بود خوشم آمد. تنها اختلاف سلیقه ای که با نویسنده دارم شخصیت معشوقه است. چه نیازی دارد معشوقه کنارش بماند؟ چه تعهدی؟ اگر ترحم باعث ماندنش شده کمرنگ است. اگر من بودم ( تاکید می کنم که سلیقه من و نه نویسنده محترم) همسر قاونی را انتخاب می کردم تا خستگی و درماندگی زن و خیانتش جلوه بیشتری داشته باشد
#1 مينا هژبري 1393-01-18 13:01
" تشنج عاشقانه " را خواندم . شروع داستان عالي بود . جمله اول را سه بار خواندم تا باورم شد كه معشوقه زن است و راوي مرد و همين مرا براي ادامه ي خواندن واداشت . تا ته را يك سره رفتم و فكر كردم كاش اين داستان را من نوشته بودم . گرچه مطمئن هستم پايان داستان من چيز ديگري بود !

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692