داستان«انگشتر» محسن رئيسي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

انگشتر

محسن رئیسی

 

دستش را توی چرک ‌آب‌ می‌کند و ته تشت دنبال چیزی می‌گردد. پیدا نمی‌کند. از کنار حوض می‌کشدش کنار و آب را آرام روی سنگ‌فرش خالی می‌کند. نیست. دست‌هایش را محکم می‌زند روی ران‌ها. دامنش خیس می‌شود. جوی را تا چاه دنبال می‌کند. چیزی چشمش را نمی‌گیرد. مرد در حیاط را باز می‌کند و می‌آید تو. زن دارد توی جوی را می‌گردد.

- «چه گم کردی؟»

زن از جا می‌پرد و دست می‌گذارد روی سینه‌اش.

- «ترسیدم آقا! سلام.»

- «علیک. پی چه می‌گردی تو گندآب؟»

- «دعا لباس منیژه افتاده تو آب.»

- «چرا حواست جمع نیست زن. معصیت داره.»

کت کهنه‌اش را در می‌آورد و می‌اندازد روی بند رخت.

- «تو جوق نبود؟»

- «نه.»

می‌رود سمت حوض.

- «یقین گیر کرده لب لوله‌. جَلد برو اَلَک وردار بیار.»

زن می‌دود سمت ایوان. مرد آستین‌ها را بالا می‌زند. یک دستش را می‌گیرد جلوی خروجی حوض و با دست دیگر سنگی را زیر آب جابه‌جا می‌کند و آب را با فشار به داخل لوله می‌راند. لحظه‌ای بعد چیزی دستش را می‌گیرد. نگاه می‌کند. انگشتر. زن الک به دست از پله‌ها می‌دود پایین. مرد انگشتر را می‌گذارد توی جیبش.

- «آقا پیدا نشد؟»

- «الکا بگیر زیر لوله.»

زن می‌نشیند و الک را می‌گیرد زیر لوله. مرد در را می‌کشد بالا و آب با فشار بیشتری بیرون می‌آید. آب حوض کم‌کم خالی می‌شود. قدری جلبک و چند سنگ‌ریزه می‌آید روی الک. زن می‌ایستد تا کف حوض را ببیند. مرد دستش را زیرِ شیر آب می‌کشد و می‌رود سمت ایوان.

- «یقین رفته افتاده تو چا. خدا خودش ببخشه.»


دیدگاه‌ها   

#2 محسن رئیسی 1392-09-24 19:01
رضا جان
سلام.
از توجه‌تان ممنونم.
#1 رضا 1392-09-23 19:12
سلام
خواندم و لذت بردم.
مضمون را به شکل جالبی بیان کردید و از خیلی جهات بیان کلمات و روایت حساب شده بود
موفق باشید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692