چراغ اتاق روشن ميشود، نورهاي ليمويي و پر تشعشع سفيد اتاق را فرا ميگيرند. پردهي سفيد آويزان روي پنجرهي بزرگ رو به كوچه تقريبأ تا نصف كشيده شده است و زن و مرد جوان هردو ميبينند كه پيرمرد عينك به چشم ندارد، بدون عصاي زينتياش تا دم پنجره آمده، آنرا باز ميكند و نيمنگاه هم به ماشيناش مياندازد كه چنددقيقه قبل در كوچه، آنجا كه نور چراغ تير برق كاملأ روي سقف آن ميريزد، با فاصلهي كمتر از بيستسانتيمتر از ديوار دقيقأ زير پنجره پارك كرده است و برميگردد؛ هنگام چرخش بدن به صورت بياعتنا، شايد با دو انگشت پرده را بيشتر ميكشد و سايهاش از پشت پرده دور ميشود، اكنون پرده دو سوم پنجره را پوشانده است و تنها آشپزخانه بهصورت كامل در تيررس نگاه است.
پس از گذشت كمتر از چنددقيقه سايهي زن از پشت پرده سفيد نمايان ميشود كه بهطرف آشپزخانه حركت ميكند، گرهي موهاي بلند پشت سرش را شل كرده و نامرتب بهنظر ميرسد همچنين موهاي سفيد بناگوش كه كوتاهترند لول شده و صورت آشفتهتري به چهرهي زن بخشيده است. زن سالخورده بدونتوجه به اتاق و باد ملايمي كه پرده را بهصورت آرام و آهستهاي پس ميزند، بهسان دختركي محصل كه سراپا استرس آزمون داشته باشد غرق در مطالعه است؛ مطالعه اوراقي كه قدر مسلم كتاب نيست. برحسب عادت و بدون آنكه جلوي پايش را بپايد از پرده كريستالي ورودي آشپزخانه گذشته و روي يكي از چهار صندلي ميز غذاخوري مينشيند. كريستالهاي شيشهاي پرده هنوز لرزاناند كه پيرمرد نيز دقيقأ مانند زن از همانسو بهطرف آشپزخانه ميرود و او هم لباسهاي راحتي به تن كرده و بدون حتي كمترين توجه رو به زن سالخورده مينشيند و غرق در مطالعه ميشود.
زوج مسن بعضي شبها را با صداي بلند قاهقاه ميخندند و گاهي چونان دو پروانه بهدور هم ميرقصند و پاي ميكوبند اما اينبار سكوت دهشتناكي اتاق را فرا گرفته است و هراز گاهي نسيم مانند ماري بهدور پرده سفيد ميپيچد و در آن حل ميشود.
زن و مرد جوان ميبينند كه ابتدا مرد و سپس زن سالخورده متنهاي خود را روي ميز غذاخوري ميگذارند و يك آن مرد هر دو كف دست را روي ميز ميگذارد و با عصبانيت داد ميزند، سينه را به ميز ميچسباند و سرش را بهطرف زن جلو ميبرد و چنددفعه با كف دست به ميز ميكوبد. زن نيز در اين هنگام لبان دوختهاش را بيشتر بههم فشرده و همزمان كه چشمانش را بسته و دستان چروكاش را در موهاي ژوليدهاش چنگ ميزند، بهمنظور عدم تحمل سر را به طرفين ميچرخاند تا اينكه ناگهان هر دو دست را از موها رها كرده و كف دست را محكم به ميز غذاخوري ميكوبد و چابك از جايش بلند ميشود، در اينهنگام مرد به صورت غيرمتعارف، انگار كه ترسيده باشد، صورت خود را پس كشيده و پشت خود را به صندلي ميكوبد و خشكاش ميزند. زن چشمانش را از حدقه بيرون زده و چينهاي پيشانياش را درهم فرو برده و به تناسب آن ابرواناش نيز حالت عادي خود را از دست داده و چهرهي او را آنچنان شرور نشان ميدهد كه زن و مرد جوان را كه آنسوي كوچه در اتاق تاريكي به تماشا نشستهاند، به وحشت مياندازد. زن سالخورده همچنان كه بهصورت ايستاده در پشت ميز و با لحني تند با مرد وارفته حرف ميزند چندبار محكم به ميز ميكوبد و به مجرد آن تمام بدناش تكان ميخورد و در پايان همانطور كه بصورت خشك ايستاده، پس از تلاقي نگاهاش براي چند ثانيه با مرد سالخورده، به يك طرف روكرده و تف مياندازد.
مرد كهنسال كه هنوز روي صندلي نشسته است آنچنان كه پيداست متقابلأ صدايش را بلند ميكند و سپس صندلي را به عقب هل ميدهد و عليرغم كهولتاش، در همان حالت كه زن بهصورت ايستاده فقط نظارهگر است، سريع بهسوي بشقابها و قاشق چنگالهايي كه بالاي ظرفشويي آويزاناند قدم برميدارد و بدون هيچ شك و ترديدي در انتخاب، بزرگترين كارد قصابي موجود را برميدارد و با قدمهاي بلند و محكم، صاف بهطرف زن مسن قدم برميدارد، طوركه طنين قدمهايش را كه لرزه بر پيكرهي ديوارها انداخته، ميتوان حس كرد.
مرد سالخورده به يك قدمي نرسيده است كه زن خشك و شكننده، انگار كه غش كرده باشد روي صندلي ميافتد و دستاناش بياختيار پائين افتاده و آويزان ميشوند. زن دهاناش بصورت ثابت باز مانده، رنگاش پريده، چشماناش حالت عادي خود را از دست داده است. مرد قدمي ديگر برميدارد، با يك دست يقه زن را ميگيرد و دست ديگرش را كه با آن چاقو را محكم گرفته، بالا ميبرد و قبل از اولين ضربه، زن جوان خود را در آغوش مرد ميكشد و مرد جوان سراسيمه زن را كه وحشت كرده است به سينه خود ميفشارد و پس از جستي، كليد اتاق را ميزند، اتاق روشن ميشود، رنگ زن جوان پريده از ترس بهخود ميلرزد، مرد جوان پس از آنكه زن را به اتاق ديگري ميبرد بدون هيچ مكثي بهطرف گوشي تلفن ميرود و حادثه قتل را به پليس اطلاع ميدهد و زماني به اتاق رو بهروي صحنه جرم برميگردد كه آژير همراه با نور رقصان زرد و قرمز در كوچه ميپيچد.
مأمورين از ماشينها پياده شدهاند و همانطور كه نگاههاي سريعاشان را متوجه اطراف ميكنند، خيلي محكم درب كوچكي را ميكوبند كه دستهاش باگوشه گلگير سمت شاگرد پيكان پارك شدهي زير پنجره بيست سانتيمتر فاصله دارد.
مرد سالخورده سرش را از پنجره بيرون ميبرد و با لحني بسيار جسور ميگويد: آمدم.
مرد جوان ميبيند كه در كمتر از چنددقيقه در بهروي مأمورين باز ميشود و زن و مرد سالخوردهاي پشت در ظاهر ميشوند كه با گشادهرويي مأمورين را به داخل فرا ميخوانند. بجز يكي از آنها ديگر مأمورين داخل شده و پس از چندي انتظار... ، همگي با صحبت كردن و ظاهري كه نشان از آرامشخاطر است مجددأ در پشت در ظاهر ميشوند و هنگاميكه مأمورين خارج ميشوند زن و مرد سالخورده با تبسمي موقرانه آنها را تا پشت در بدرقه ميكنند.
زن و مرد سالخورده در را بسته و مخلوط نور و آژير دور ميشود، باد همچنان با پردهي سفيد ميرقصد.
دیدگاهها
معمولا" من به اشکالاتی که ممکن است یک داستان داشته باشد زیاد اهمیت نمی دهم.
مگر در روز چند داستان خوب می توانیم بخوانیم که آنرا هم برای خودمان زهر مار کنیم.
همین که لذتی چند دقیقه ای از خواندن این داستان بردم باید از نویسنده اش متشکر باشم.
قربان شما
با خواندن این داستان به یاد «Rear window» هیچکاک میفتم. مردی، تنها با مشاهده رفتار مشکوک همسایه اش، سناریوی یک قتل را در ذهن خود میچیند و بعد خود در ماجراهای همسایه روبروییش دخیل میشود و در انتها چیزی دستگیرش میشود که در ابتدای فیلم درک نمیکرد.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا