داستان«سفر خيس» مهدي فروتن

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

 

هنوز بدنش خیس بود، به مبل شکسته‌ای، تکیه داده شده به دیوار خرابه‌ای تکیه زده، کاملاً خودش را روی مبل ولو کرده بود، باران تازه تمام شده، آفتابی‌که بلافاصله بعد از باران شروع به تابیدن کرده لابلای موهایش می‌درخشید، رنگین‌کمان پدید آمده از هم‌آوایی به هنگام آفتاب و باران، گویی موهای مجعد قهوه‌ای رنگش را شانه می‌کرد. برای اولین‌بار بود که عریانی تنش را آزار می‌داد.

مدت‌ها بود عریانی را به‌صورت ذهنی تجربه نکرده بود، بلکه قرن‌ها بود که بدون ذهنیت عریانی زیسته بود. جلبک‌هایی حاصل از زیستن دریایی‌ هنوز به دست و پایش پیچیده بود، برای چندمین‌بار بود که پاها را تجربه می‌کرد، مدت‌ها بود پا نداشت. تکه‌ای یک‌پارچه‌ که به‌جای پا داشت در محل زندگیش کارایی بیشتری از یک جفت پا با انگشتانی چنین ناقص و بی‌شکل داشت.

دستانش را روی سینه‌هایش پیچیده بود، شرم سینه‌هایش را می‌فشرد و این حسی عجیب بود که برای چندمین‌بار تجربه‌اش می‌کرد، گرمای آفتاب لحظه به لحظه لذت‌بخش‌تر می‌شد و بدنش با خشکی آشناتر... سالیان درازی بود که در خیسی زندگی‌ کرده بود و با آن خو گرفته بود، به طمع یافتن هم‌صحبت به این مکان گلی دوباره پا گذشته بود، به وسوسه حرف‌هایی‌ که از مرد ریش سفید ماهی‌ گیر شنیده بود، به این مکان پر اندوه پا گذشته بود.

مرتب از خودش سوال می‌کرد آیا مرد ریش سفید هنوز سر قولش هست، نکند برای بردن من و پوشاندن من نیاید؟ شرم هر لحظه درد خود را بر تن و پوست سفیدش بیشتر می‌کرد. چاره‌ای نبود باید با شرم انتظار می‌کشید، می‌ترسید از اسکله چوبی قدیمی‌ شکسته فاصله بگیرد.

حالا که بیرون آماده بود بوی‌ بد دریا را بیش‌‌تر استشمام می‌کرد، این بو متعلق به این مکان گلی است یا از دریا است؟ چه تفاوتی‌ می‌کند، مهم این است که من آن‌را استشمام می‌کنم. ساعت‌ها گذشت از مرد ریش سفید خبری نشد.

دسته‌ای از آدم‌ها از دور نمایان می‌شدند، از دوردست انسان به‌نظر نمی‌آمدند سرهایشان از تنه‌هاشان جدا بود، بعد که جلوتر آمدند سرشان به تنه‌هاشان چسبید و شکل انسان گرفتند زوزه‌کشان صندوقی را روی شانه‌هاشان حمل می‌کردند.

بدنش را جمع کرد پاهای تازه شکل گرفته را که تازه روی آن تمرکز پیدا کرده بود جمع کرد، چون شرمی که در بین پاهایش داشت سنگین‌تر از شرم سینه‌هایش بود، فکر کرد حالا این انسان‌ها با نگاهشان گوشت تنم را خواهند خورد، مثل هروقت که سر از آب بیرون می‌آورم.

ولی‌ در عین سنگینی‌ نگاهشان، زبانشان کلمات شیرینی‌ جاری می‌سازد و به‌خاطر همین کلمات دلنشین درد سفرا را به جان خرید بود. انسان‌ها نزدیک شدند ولی‌ نه از نگاه عذاب‌آورشان خبری بود و نه از کلماتشان خبری بود. گویی مسخ شده بودند، هوو هوو هووکنان صندوقی را حمل می‌کردند، تصویر مرد ریش‌سفید که انتظارش را می‌کشید روی آن صندوق نقاشی‌ شده بود، بدون نگاهی‌ و بدون حتی کلامی از روبروی او رد شدند. فقط هوو هوو هوو می‌کردند، هرچه از او فاصله می‌گرفتند امید ملاقات مرد ریش‌سفید در قلبش رنگ می‌باخت، گذشتند بدون توجهی و حتی نگاهی‌ و کلامی، گروه انسانی‌ که تمام شد پسر بچه‌ای که با چوب، چرخ گردی را می‌چرخاند او را دید، نزدیک آمد جالب بود کار او برعکس دیگر انسان‌ها بود نگاهش سنگینی‌ نداشت و کلامش شیوایی نداشت ولی‌ همین‌که به او نگاه کرد دلش نرم شد، پسر اندام او را ندید ولی‌ دلش را دیدی و فهمید، مرد ریش‌سفید از دلش رفته بود. می‌خواست دعوت پسر را بپذیرد برای ماندن ولی‌ خسته شده بود، چندمین‌بار بود که از مکان گلی به دریا به وسوسه رهایی و از دریا به مکان گلی به وسوسه گریز از تنهایی‌، این‌بار تو با من بیا، من از رفتن و آمدن خسته شده‌ام، پسر را بوسید همین بوسه ارزش آمدن و رفتن را داشت دیگر سفر تمام شده تو با من بیا پسر سفر را تمام کن خسته‌ام و پسر نقطه‌ای بر انتهای سفرش گذاشت.

دیدگاه‌ها   

#4 میثم اسکندری 1392-08-26 13:36
با سلام و عرض ادب خدمت نویسنده داستان«سفر خیس»
چیزی که من را در این داستان آزار می داد یک دست نبودن افعال به کار رفته آن است جایی فعل گذشته ساده و در جمله بعد حال استمراری که باعث می شد داستان دچار تناقض فضایی و زمانی شود و این برای داستان خوب نیست
موفق باشید
#3 محمد کیان بخت 1392-01-19 16:21
داستان را خواندم، از داستان خوشم آمد. داستانی است که نشان می دهد کاملا از ناخودآگاه بر آمده است و می توان این داستان را تحلیل روانکاوی کرد. گویی خوابی است که با کمترین سانسور نوشنه شده باشد. داستان زیبایی بود، موفق باشید. کیا
#2 مهدی 1392-01-05 16:59
دوست گرامی ریتا
بسیار از راهنمایی و کمک شما ممنونم و از رهنمودهای شما استفاده خواهو کرد
#1 ریتا 1391-12-25 13:15
گرامیم مهدی فروتن! نوشته نه داستان و نه نثرادبی است بلکه نثریی بسیار ساده به دور از تکلف و پیچیدگی زبانی است دارای فضایی شاعرانه و رمانتیک است . نه تنها داستان نیست بلکه از طرح هم برخوردار نیست با ذکر دلایل عرض خواهم کرد . بهتر است قبل هر چیز تعریفی از داستان و نثر ادبی داشته باشیم . داستان چیست ؟ موضوعی را برای مخاطب روایت می کنیم که خود روایت بر دونوع است . 1_ روایت عادی : واقعیت صرف صد در صد رخ داده هیچ دخل و تصرفی در آن ایجاد نشده است . 2- روایت داستانی : ( که مد نظرمان است ) مکان و شخصیت پیش اندیشیده است و داستان از پی رنگ (طرح ) برخورداراست و انسان به وسیله ی روایت همیشه در حال پی رنگ سازی است . تعداد شخصیت ها، فضا، مکان، زمان، موقعیت، شخصیت پردازی، ماجرای فرعی که ارتباط با ماجرای اصلی داشته باشد ..... همه وهمه جزء طرح است. مثال : نصف روز است که دارم دنبال اتاق یا خانه ای اجاره ای می گردم. هر جا که می روم یا گران است یا شلوغ. یک ماه مرخصی بدون حقوق گرفته ام آمده ام شمال، در سکوت و تنهایی رمانم را بنویسم. بعد از چند سال بالآخره به این نتیجه رسیدم که تا آخر عمر هم اگر صبر کنم نمی توانم آن را در تهران بنویسم . دقت بفرمایید : ( نصف روز است . ) ساختن زمان . ( دارم دنبال اتاق یا خانه ی اجاره ای می گردم . ) موقعیت راوی . ( یک ماه مرخصی بدون حقوق . . . ) شغل راوی . ( بعد از چند سال بالآخره . . . ) علت روایت کردن نویسنده . همان طور که ملاحضه کردید درهمین یک پاراگراف نویسنده علاوه بر روایت داستانی طرح را قدم به قدم پیاده کرده و مخاطب را کم کم وارد فضای داستان می کند . نثر ادبی چیست ؟ جملات و کلمات زیبا وآهنگین است دلالت ضمنی که با گفتن چیزی می خواهیم چیز دیگری را بگوییم ( کنایه، استعاره، نمادین) به وفور درآن دیده می شود که با ارزش ها و معناها سروکار دارد . مثال : ..... به چشم هاش نگاه کردم خیزابه هایی در آن ها می دیدم که معلوم نبود کدام توفان ازدرون آن ها را به حرکت وا می داشت..... تا دیدمش آشفته می شدم و تمرکزم را ازدست می دادم . پرسیدم .(( جلسه ی قبل نیامدید!)) جواب نداد . گفتم.(( با فراموشی و گذرعمر چه می کنید؟)) و به چهره اش خیره شدم. چهره اش هر بار که می دیدم به شکلی بود، یک بار پر جوش و یک بار صاف. انگار زیر پوستش هم تلاطمی مدام وجود داشت ......... دقت بفرمایید : ( به چشم هاش نگاه کردم خیزابه هایی ... ) زیبا وآهنگین بودن جملات . ( تا دیدمش آشفته ... ) دلالت ضمنی است با گفتن یک چیز درلایه ی پنهانی اشاره به چیز دیگری دارد که با استفاده ازاستعاره ارزش معنایی پیدا کرده است . توصیه ها : قبل از نوشتن ابتدا تکلیف خود را روشن کنید و به این پرسش ها پاسخ دهید . 1_ چه می خواهید بگویید ؟ 2- مخاطبین چه کسانی هستند ؟ 3- مخاطب امروز دنبال چیست ؟ 4- چه کسی روایت می کند، علت روایت چیست؟ 5- مخاطب را چگونه می توان وادار به تفکر کرد و یک باردیگر به جهان اطراف خود بیندیشد آن هم آن طور که شما می خواهید . امیدوارم جسارت بنده را عفو بفرمایید موفق و پایدار باشید !

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692