داستان«کبرای گردن پهن قشنگ» رحيم فلاحتي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

- پریروز رفتم مشاوره‌ی قبل از عمل. دکتر خیلی خودمونی بود. مُخم رو زد و از کارهام پرسید. گفت: «دور کارهاتو باید خط بکشی. لااقل برای چندسال» راستی تو می‌گی باید همه‌چیز رو ببوسم بذارم کنار؟... لعنتی! انگار روی قالب یخ نشستم. صندلی مثل یخ می‌مونه.

- ماتحتت رو بذار، الان گرم می‌شه. انگار موضوع عمل رو جدی گرفتی؟

- زدم به سیم آخر. هرچه زودتر بهتر. قبل از خدمت می‌خوام تمومش کنم.

- پول جور کردی؟

- پس بابام چه‌کاره‌ست؟! خرجش یک و نیم می‌شه. نگران پولش نیستم. این چندوقت که تو بنگاه کنارش می‌مونم حساب کتاب‌هاش دستم اومده.

- اُلاغ یک‌جور حرف می‌‌زنی انگار برات کم گذاشته‌. هرچه خواستی فراهم بوده. اگر جای من بودی چه‌کار می‌کردی؟ آسته می‌رم، آسته می‌آم که گربه شاخم نزنه. اون‌وقت کسی نیست که یک تف بندازه کف دستم. یعنی بابام بنده‌ی خدا نداره که کاری برام بکنه. تو چی؟ هر روز یک الم شنگه به پا می‌کنی پسر حاج قاسم ماشینچی!

- باز رفتی رو منبر پسر ممد قاپانچی. اینجا هم شد خونه‌ی ساسان، هی زر می‌زدی؟

- دست خودم نبود. به شما گفتم اون پشکل‌ها رو قاطی توتونِ قلیان نکنید.

- آره جون همه‌کسِ‌ت. من که تو رو می‌شناسمت. فکت راه بیفته واویلا! اصلاً من رو باش با کی صلاح مشورت می‌کنم؟! دو به شک شده‌ام. راستی دکتر برام آزمایش نوشت. خالکوبی کنار گردنم رو که دید گفت: «خیلی مواظب باش یکی از راه‌های انتقال اِچ‌آی‌وی همینه»... اِچ‌آی‌وی همون ایدزِ، آره؟

- تو که خودت استاد این کاری. از فنچ‌هایی که توی پلاژها باهاشون می‌پری بپرس!... اون برگه رو توی دستت مچاله نکن. شماره رو با نمره‌ی بالای باجه چک کن نوبت‌مون نگذره!

- دیروز توی پلاژ صَفر اون پسره که جلوی خونه‌ی فرشته اینا «کیا»شو داغون کردم رو دیدم. انگار صَفر یک چیزایی بهش گفته. اون قضیه مثل بمب توی محل ترکیده. بنده‌ی خدا من‌رو که دید دست و پاشو گم کرد. به روش نیاوردم. یکی باهاش بود نگو و نپرس!

- آخه اُلاغ چی‌چی رو داغون کردم... مثل بمب توی محل ترکید!... بابات هشت تومن خسارت داد و کلی سند و بنچاق وثیقه گذاشت.

- من چی می‌گم. تو چی می‌گی؟ بچه سوسول! ناراحتِ اینم اگر این دماغ رو عمل کنم باید قید دعوا و شرخری رو بزنم. با دماغ عملی که نمی‌شه بری توی صورت طرف. اول کار خون دماغ می‌شی و فاتحه!

- بلند شو! نوبت‌مون شد. باجه‌ی دو. پول رو بریز به حساب تا بابات سکته نکرده. الانِ که دوباره زنگ بزنه.

- از پولی که داد دویست‌تومن برداشتم. بهش گفتم برای دفترچه خدمت و عکس و و آزمایش و صدتا کوفت و زهرمار دیگه لازم دارم. به صورتم نگاه نینداخت. فقط سرش رو به چپ و راست تکان داد و هنی کرد و گفت: «دفترچه‌ی دانشگاه شد دفترچه‌ی خدمت؟!»... «خسته نباشید این فیش و این هم پول‌ها»... شب می‌آیی بریم پهلوی ساسان؟ می‌خوام طرح مارکبرا رو که اون‌بار نشون‌مون داد، بندازم روی کتفم. خیلی خوشگل بود. گردن پهنی داشت و چنبره زده بود... راست می‌گن به چشم‌های مار زل بزنی افسونت می‌کنه؟... آره راسته...

دیدگاه‌ها   

#5 سمیراصفری 1391-12-07 19:26
سلام
داستان پرداخته نشده .باعجله نوشته شده.موضوع داستان جذابیتی ندارد.نیازبه باز نویسی دارد.
موفق باشید
#4 دنیای سبز من افسانه زنی از دیار سبز 1391-12-07 11:48
با سلام
داستان از زاویه دید دوم شخص
از همان ابندا روابط شخصیت ها شروع شد... اما صدا ها شنیده نمی شود
-
#3 سعيده شفيعي 1391-12-06 22:24
سلام. موضوع جذابيت و كشش لازم را ندارد علاوه بر اينكه فكر مي كنم در صورت بازنويسي شكل بهتري پيدا كند.
#2 نظام الدین مقدسی 1391-12-06 14:23
داستان با عجله نوشته شده . ایده هم جالب نیست یعنی معمولی است . سعی کرده اید از زبان کار بکشید ولی چندان موفق نیستید .
#1 مرجان درودی 1391-12-05 14:20
سلام
داستان با دیالوگ شروع و با دیالوگ تموم شد . انفاقاتی که بین دو دوست ساده و روان بیان شده بود . در کل زندگی و طرز فکر اکثرجوونای مد گرا را به چالش کشیده بود که خوب بود.
ممنون و خسته نباشید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692