تلویزیون را روشن میکنم و کانالها را یکدور میگردم. تنوع زیاد در برنامهها انتخاب را سخت میکند. یادشبخیر قدیمها ما بودیم و سه شبکه که ساعت 12 هرسه تبدیل میشد به یک راهراه رنگی و یک بوق ممتد. حالا ماندهام بین پزشک قلب، تغذیه، چشم و روانشناس کدام را انتخاب کنم. کت و شلوار سرمهای ساتن مات و پیراهن سفید با راهراه صورتی آقای روانشناس با موهای شلال جو گندمیاش بیشتر به دل مینشیند.
-در روانشناسی حسادت یکی از بیماریهای روانی هست که درمان نداره متاسفانه ولی میشه از شدتش کم کرد. در حدیث داریم کل ابنا بشر حسود. پس یک مقدار کمش در همه هست.
مجری میخندد و میگوید: پس همه یک مقدار بیماری رو داریم آقای دکتر.
وقتی حسادت بیماری روانی است پس او حتماً یک بیمار روانی بود. ای کاش برمیگشتم به عقب و در جواب به اساماسهای توهینآمیزش بهجای سکوت میپرسیدم: «قرص آبیاتو باز نخوردی؟» و او باز عصبانی میشد و توهین میکرد و من باز پاسخ میدادم: «نه معلومه نخوردیها» و من به اینکه توانستهام او را عصبانی کنم میخندیدم. کاری که او میخواست انجام دهد و انصافاً قبلاً خوب انجام میداد. شاید حداقل باعث میشد کار به توهین به باورها و مقدساتم نکشد. چه فکر خندهداری، از یک بیمار روانی چه انتظاری میشود داشت؟ وقتی فکر میکنم که دوسال پیش بازیچه نقشههای او شده بودم از خودم حرصم میگیرد. از اینکه توانسته بود من را عصبانی کند و به پاسخ به توهین و تمسخرهایش وادارد حرصم میگیرد. کت و شلوارش آنقدرها هم مات نیست، برق میزند انگار. چقدر با حرکت سر، موهای شلالش را به تاب میاندازد. حرکات ظریف دستش بیشتر زنانه است تا مردانه. شرط میبندم خودش مشکل شخصیتی داشته باشد. کانال را عوض میکنم، پزشکهای جورواجور را رد میکنم و پای حافظخوانی مینشینم.
- حافظ میگه: رضا به داده بده وز گره جبین بگشا... یکوقتهایی یک اتفاقاتی در زندگی ما میافته که موافق میل ما نیست ولی اراده خدا بر اون قرار گرفته. یه مدت بعد یکسری اتفاقا میافته میگیم اا خوب شد چیزی که میخواستیم نشدها. یک حاج عبدالله قدیمها در بازار تهران بود کارش تجارت پارچه بود. که بر من و تو در اختیار نگشودست... اگر راست میگویی این مصرع را معنی کن، مصرع اول را که همه میفهمیم. یعنی خدا میخواست بیمار روانی لامذهبی عاشقم شود، من را اذیت کند، همسرم همه را از چشم من ببیند و زندگیام را برهم بزند. چه خوب حافظ همه اتفاقات را گردن خدا میاندازد و خودش را تبرئه میکند. خدا میخواست من به او درباره وجود چنین عاشقی دروغ بگویم؟ از خودم خندهام میگیرد، دارم شبیه به رئیسجمهور لاییک ژاپن میشوم که بعد از سونامی وحشتناک ژاپن گفته بود، اگر خدا این سونامی را فرستاده تا عده زیادی را بکشد پس ظالم است و اگر خدا دخالتی نداشته و جلویش را نتوانسته بگیرد پس ضعیف است. در هر صورت اعتقاد به چنین خدایی وحشتناک است. تلویزیون را خاموش میکنم. تنها چیزی که کمی آرامم میکند چای است. یک لیوان چای پررنگ با عطر بهار نارنج و شکلات تلخ. برخلاف تصورم چقدر یک روز تعطیل وسط هفته برای کسی مثل من که ده ساعت در روز کار میکند، میتواند کسلکننده باشد. اگر دوسال پیش بود الان با اشتیاق نشسته بودم پای کامپیوتر و خودم را در فضای مجازی گم کرده بودم، بیآنکه چیزی از گذر زمان بدانم. حتی در فضای مجازی هم ردی از گذشته و خاطرات تلخ ما وجود دارد. بیحوصلهتر از آنم که در این هوای سرد بیرون بروم، به ناچار باز تلویزیون را روشن میکنم. هنوز آقای دکتر ادبیات بالای منبر است و درباره داستان عبرتآموز حاج عبدالله صحبت میکند. دکمه کنترل را چندبار فشار میدهم. یک مسابقه تلفنی تلویزیونی بینمک و بدون هیجان که در بدترین حالت که جواب همه سوالات را مجری گفته باشد به برنده شدن یک ربع سکه یا 50 هزار تومان پول ختم میشود. همیشه آرزو میکردم که نسل این برنامهها منقرض شود ولی الان خوشحالم که آرزویم برآورده نشد.
-بازیگر نقش اول سریال روزگار قریب کیست؟ سریال روزگار قریب رو که نگاه کردی حتماً؟
-بله از طرفدارای پروپا قرص شبکه شما هستم و همه فیلمها رو دیدم ولی اسمشون الان یادم نیست.
–البته این سریال از شبکه ما پخش نمیشد و کار خوب دوستانم در شبکه سه بود.
-یک راهنمایی بکنید.
-اسم کوچیکش مثل اسم کوچیک منه. دیگه راهنمایی از این بشتر نمیتونستم بکنم.
-مهدی هاشمی؟
- آفرین... آفرین...شما برنده 50 هزار تومان شدید، سلام به خانواده و همشهریهای نازنینت برسون. یاشاسین آذربایجان و خداحافظ.
اگر آنا بود میگفت، لطفاً فارسی حرف بزن و با آن تلفظ اشتباهت زبان ما را خراب نکن. یاشاسینش را ترکی میگویی و آذربایجانش را فارسی. باید بگویی آذربایجان، آنهم با تلفظ نوک زبانی و تیز ج. همانطور که لرها ج را تلفظ میکنند و زبان را میان دندانهای جلو میآورند.
-شرکتکننده بعدی پشت خط هست، سلام دوست من خودت رو معرفی کن تا سریع بریم سراغ سوالها که وقت نداریم
-امیرعلی حاجیزاده هستم از یزد
معمولاً یزدیها لهجه غلیظی دارند. عجیب است که لهجه ندارد.
-سلام به همه مردم نازنین یزد... خوب سوأل اول، این جمله از کیست، حسادت در زنها مصداق غیرت در مردهاست؟ غیرتی شدی تا حالا امیر علی؟
عجب سوالی پرسید. انتظار داری ماجرای غیرتی شدنش را هم برایت توضیح دهد که بشود قصه کوچه بازارهای قدیمی یزد با آن پیرمردهای بداخلاق و بیحوصلهاش؟ یاد داستانی از کتاب پاریزی افتادم که خاطرات کودکی خودش را در یزد نوشته بود. کمی هم از خون آن برادر غیرتی داستان که خواهرش را با خیال ارتباط داشتن با کسی با زنجیر آهنی چنان زد که گوشت پایش کنده شد داشته باشد، از این سوال غیرتی میشود.
-غیرتی؟ نه پیش نیومده.
-مگه میشه؟ همانطور که میدونی تو ادبیات و شعر زن رو نماد میهن میدونند و ما ایرانیها هممون برای وطن عزیزمون ایران بارها غیرتی شدیم. همین غیرتمون نگذاشت بگذاریم عراقیها یک وجب از خاکمون رو بگیرند، مگه نه امیرعلی؟
چشمهایم چهارتا شد، مات مانده بودم که این توضیح درباره ادبیات و میهن را از کجا آورد؟ احتمالاً امیرعلی هم حال من را داشت که از اینجا به بعد مسابقه را گیج و با لکنت جواب میداد. یعنی ما زنها از اینکه عراق به ایران حمله کرده، رگ حسادتمان غلیان کرده است؟ یعنی احساسی که من از فهمیدن ارتباط عاشقانه همسرم با دختری قبل از ازدواج، داشتم حسادت بود ولی احساس او از عشق یک طرفه یک بیمار روانی قبل از ازدواج غیرت است؟ با این حساب تمام زنها بیماران روانی هستند که درمانی ندارند. باید از فردا قرصهای آبیم را بخورم. حالا میفهمم چرا آن بیمار روانی از من خوشش آمده بود و من از همسرم. باید به آن برنامهای که دکتر روانشناس آورده بود پیامک بزنم که لطفاً درباره بیماری روانی تعصب هم صحبت کنید و اینکه این بیماری در زنها وجود ندارد ولی در مردها رایج است. باید به او هم از این قرصهای آبی میدادم.
کانال را عوض میکنم و باز برای انقراض این برنامهها دعا میکنم حتی اگر به بهای تحمل صحبتهای یک روانشناس با مشکلات شخصیتی باشد. روحانی میانسالی روی منبر نشسته است و برای جمعیت زیادی سخنرانی میکند.
- این کشورهای اروپایی برای کشور ما نقشه کشیده بودند که آرامش ما رو بههم بزنند. حالا کشورهای خودشون دچار بحران شدند، مردم هر روز تظاهرات میکنند. مشکلات اقتصادی و بیکاری به مردم فشار میآورد. خدا نقششون رو به خودشون برگردوند. همه تحلیلگرهای سیاسیشون میگفتند که جمهوریاسلامی مقصر است و مردم ناراضی هستند. امروز همونها میگند که مردمشون از سیاست سرمایهداری ناراضی هستند و باید عوض بشه.
حوصله حرفهای سیاسی را ندارم. میخواهم شبکه را عوض کنم که ادامه میدهد:
-یکوقتهایی یک اتفاقاتی میافته که عقل ناقص ما از درک علتش در همون لحظه عاجزه. نیاز داریم زمان بگذره تا متوجه حکمتش بشیم. درسته این فتنه مشکلاتی رو ایجاد کرد ولی چهره واقعی خیلی از افراد رو هم نشون داد، نیتهای پلید افراد رو هم نشون داد، بصیرت و فهم مردم در تشخیص این افراد رو هم نشون داد.
راست میگویی، چهره واقعی همسرم را پیامهای توهینآمیز یک انسان سرخورده در عشق قدیمیاش نشان داد. چهرهای که در آن دو سال نشناخته بودم. باید بزنم همان کانالی که حافظخوانی داشت.
دیدگاهها
1- شروع داستان ایستا است
2-توصیف مستقیم
3- داستان به کندی پیش می رود.
ممنون از نظر دوستان..بله داستان بازنگری خاصی نشده...خانم درودی اینکه می گید هم خوانی ندارد رو متوجه نمی شم...لزومی ندارد که حتما ربطی داشته باشه...وقتی یکی فکرش مشغول موضوع خاصی هست حتی اگر موضوعی ارتباط خاصی هم نداشته باشه به خودش ربط می ده
داستان روان و یکدست است .اما هنوز داستان کاملی نشده تناقص هایی دارد نویسنده می خواهد زندگی شخصی خودش را با دیدن برنامه تلوزیون و شباهت هایی که می شنود و با زندگی خودش مرتبط است بیان کند که با هم همخوانی ندارند فکر می کنم اگر فقط واگویه های خود نویسنده بود خیلی بهتر می شد .
در کل موفق باشی دوست عزیز
موفق تر باشید
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا