دوچرخه سبز رنگ آفتاب سوختهام را بر میدارم و از خانه بیرون میروم. کوچه را که تا ته میروم وبر میگردم احمد را میبینم که با زنبورکش صداهای عجیب در میآورد. میگوید آهنگ میزند.
جلوی پایش که میایستم میگوید «چه دوچرخه قشنگی از کجا؟»
میگویم «از خودم!»
«خودت از کجا؟»
«از بی بی داد» «بی بی از کجا برات خریده؟» «نخریده مال پسرش بوده»
«پس چرا پسرش سوار نیست؟» «پسرش مرده» «پسرش مرده؟» «ها مرده بی بی گفت مال خودت باشه» «مال خودت باشه؟» «ها مال خودم باشه» «پس چرا مال من نباشه؟»
«چون مامان من برا بی بی کار می کنه» «مامان تو برا بی بی چی کار می کنه؟»
«خونه بی بی روجارو میکنه، رخت بی بی رو می شوره»
«مگه مامانت کلفته؟» «نه مامانم کلفت نیست»
«اگه کلفت نیست پس چرا رختای بی بی رو می شوره؟»
«چون بی بی گفت مامانت زن خوبیه»
«پس ماما نت کلفته» «نه! مامانم فقط رخت می شوره، کلفت نیست!»
«چرا علی گفت زهرا رخت شور کلفته، مامانش گفته»
علی غلط کرد، اصلاً دوچرخمو ول کن می خوام برم»
دوچرخهام را برمی دارم بدون اینکه سوارش شوم به سمت خانه میروم. از در حیاط نیمه بازخواهرم رامی بینم که چادرش را گذاشته روی لبه حوض ومشغول جارو کردن است، لباس زرد رنگی که بی بی داده است به تنش زیبا نشسته است. یک لباس قرمز هم دارد که پریسا خانم داده است، وقتی با دامن مشکی دختر بی بی وجوراب نازکش میپوشد عین پریسا خانم میشود.
جوراب نازک پریسا خانم تا زیر زانویش بیشتر نیست، از زیر زانویش تاجایی که دامنش تمام میشود اندازه دو وجب لخت است، هر وقت میروم خانه پریسا خانم که کمک مادرم کنم ولوازمی که پریسا خانم داده است بیاورم با دیدن دو وجب لختی پای پریسا خانم یک جوری میشوم.
یک جوری شدهام، دوست دارم گریه کنم، از خواهرم میپرسم «مامان کجاست؟»
«مامان خونه خانم احمدی، هنوز نیومده، چرا بغض کردی؟»
«آبجی مامان کلفته؟»
«نه! کدوم خری گفته؟» «احمد گفت»
«احمد غلط کرد که گفت»
«پس چرا مامان رختای بی بی رو می شوره؟»
«خب میبینی که مامان مجبوره کار کنه» «پس کلفته؟»
«نه! مگه هر کی رخت بشوره یا غذا بپزه کلفته، حا لا برو دست وصورت تو بشور مامان الان میاد ببینه ناراحت می شه»
«پس کلفت نیست؟»
«نه! راستی دوچرختو می دی منم سوارشم؟»
«نه! دوچرخه مال خودمه»
«پس من چی؟»
«بی بی گفت فقط بادومها مال تو»