پنجاه و هشت تا سیصد و هشتاد و پنج خطوط ریز زیر هم. فردا دو هفته میشود آمدهام. صخرهی روبرو هم نتوانسته کاری بکند. روز اول تا دیدمش اجاره بالای پیرمرد مو سفید را قبول کردم. سیاهیاش و خزههای سبزی که لایش لانه کرده و انگار عمر درازی دارند. سمج. زمستان را آب ذخیره میکنند تابستان سمج را زیر آفتاب سمج، سمجانه دوام میآورند.
این است که هنوز هستند. کتاب را پرت میکنم. کتاب کهنه که معلوم نیست، مهم نیست چند سال از نوشتنش میگذرد. آقای دکتر، افتخاری است. بالاخره در خدمت شما بودن نصیب ما شد. آنهم بعد از چند سالی که شما کاری انجام ندادهاید. حالا یک کتاب مهم با اسم شما. دستش در هوا، لبهای نداشتهاش را به هم چفت کرد. راننده مخصوص درازش ماشین دراز و بلندش را روشن کرد و آمد پشت سرش ایستاد اگر لبهای راننده مخصوص جای لبهای آقای دکتر انتشاراتی بود چه شکلی میشد. انتشاراتی زن بود حتماً با ماتیک برای خودش لب درست میکرد. شاید قرمز. ما دیدیم که اسم خانوادگی ما انتشاراتی است و چهبهتر که یک انتشاراتی راه بیندازیم. حتماً در اصل ما یک چیزی بوده، یک انتشاراتی بوده که اینطور انتخاب کردهاند. درست است یادمان نیست؛ و دوباره دور دهانش را چفت کرد. پیرمرد مو سفید زیر درخت آنطرف قورباغهها نشسته. مثل تصویر کتاب تعلیمات دینی است. فرقش این است که این واقعی است و تصویر کتاب نقاشی بود. حالا همه قورباغهها با هم میزنند. نیمهشب همهشان ساکت میشوند و یک قورباغه تا صبح تنهایی. چرا از صدای قورباغه خوشم میآمد؟ آنوقت است که باید بطری دم دستم باشد. پر. خالیاش را پرت کردم به صخره خزه بسته روبرو تا خرد شود. کلفت بود و نشکست شاید هم محکم بود و کلفت نبود. ولی سنگین بود قل خورد ته دره پیش قورباغهها و مدتی صدایشان برید. کتاب کهنه را نمیشود آنقدر پرت کرد. پنجاه و هشت صفحه هم مال شهر بود. ناقص بود. کلمههای سخت در بین متن جا مانده بود برای بعد. کی را دیدی که در شهر دیگر بتواند کارش را انجام دهد؟ پیرمرد مو سفید خمشده روی زمین و دستش را میمالد روی خاکها. یک خرمالوی خاکی. آقای مهندس برای
شما آوردهام. افتاد زمین ببخشید. دیروز پسرش آمد اجاره بگیرد خرمالوی خاکی آورد. فکر کردم خرمالوی خاکی را بزنم توی سر پدرش. قرمزی در زمینه سفید چه شکلی میشود؟ جلوتر که میآید میبینم سرش آنقدر هم سفید نیست. تک و توکی لای موهایش سیاه هم هست. صورتش هم جوان است. بدون چروک. جوان شده؟ پیرمرد مو سفید جوان. پیرمرد مو سفید سیاه جوان. مرد جوان مو سفید سیاه پیر. شاید جوان شده. آقای مهندس لباسهایی که شما میپوشید مورچه را هم گرم نمیکند. سرما نخورید. سرماخوردگی اینجا به غریبهها نمیسازد. من حاضرم روزی دو تا منقل خاکه بیارم بزارم ور دست شما. یا هر کار دیگری که بگویید. ما آنچنان توقعی نداریم هر چی کرمتان بود. این چوب را برایتان آوردم تا یکوقت حیوانی دزدی آمد دستخالی نباشید. در را چفت میکنم و چوب را میگذارم پشتش تا پیرمرد جوان مو سفید سیاه نه برای اجاره گرفتن بیاید. نه خرمالو بیاورد. نه منقل خاکه. نه چوبدستی. در را چفت میکنم تا نگران رختخوابهایش باشد. آقای مهندس خانواده هم میآید آدمهای جور دیگر هم. منظورم را میفهمید؟ یه وقت پتوهای آن اتاق نجس نشود. چفت اتاق عکسدار را باز میکنم. چند پتو روی هم چیده شده عکس آویزان به میخ کج شده مردی که روی سینهاش شمشیر دو سری کج است و به زبان دیگری چیزی نوشته. شمشیر میخواهد از عکس کج بیفتد پایین. میخ هم در دیوار کاهگلی فرو نمیرود. فکر اینجا را نکردم که یکوقت از صدای کوبش دارکوب متنفر باشم. حالا میکوبد. تا حشرات زیرپوست درخت را بخورد. زنده بماند. محبوبههای شب