داستان کوتاه «تلواسه» نویسنده «محمود خداوردی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان کوتاه «تلواسه» نویسنده «محمود خداوردی»

1- همه‌چیز از یك چاله شروع شد (یا می‌شود)

2- چاله‌ها نمی‌توانند اهمیتی داشته باشند (یا دارند و ما نمی‌دانیم)

3- آیا لاستیك ماشین‌ها مقصرند كه جگر آسفالت‌ها را بیرون می‌کشند؟

4- فكر و ذكرم شده است چاله.

5- توی اداره همه از چاله‌ای كه وسط خیابان درآمده است حرف می‌زنند.

6- دخترم جدول حل می‌کند می‌پرسد. پدر پیش‌درآمد چاه است و من می‌گویم: چاله.

7- چاله وسط خیابان هر روز گودتر می‌شود.

8- غزل پشت غزل می‌خواند، مجری تلویزیون.

9- روزنامه‌ها صفحات حوادثشان را بیشتر کرده‌اند.

10- هر روز به چاله كه می‌رسم، ناخودآگاه تیك عصبی می‌زنم.

11- دور چاله را حصاری کشیده‌اند و تابلوی بزرگی جلوی آن گذاشته و رویش نوشته‌اند «مواظب باشید».

12- سرویس بچه‌مدرسه‌ای‌ها افتاده است توی چاله (تا این ساعت هیچ خبری از آن‌ها به دست نیامده است)

13- به نظر می‌رسد خواب دیده‌ام و در خواب همه‌چیز امكان وقوع دارد. (بدین‌وسیله خبر بالا تكذیب می‌شود)

14- چاله بازهم گودتر شده است و پهن‌تر.

15- چاله صدایم می‌کند، می‌روم كنارش می‌ایستم. نهیب می‌زند: تا كار دستت ندادم برو گم شو.

16- همسرم می‌گوید: چاله‌های زندگی‌ات را پر كن، پر كردن چاله‌های خیابان مسئول دارد.

17- حرف‌هایم را گوش نمی‌دهند. مسخره‌ام می‌کنند، می‌گویند: دیدت به مسائل غیرواقعی شده و باید باور كنی كه دنیای ما دنیای کاملاً واقعی است.

18- حتی روز جمعه هم به دیدن چاله می‌روم، از آن دور مرا كه می‌بیند هر و هر و كر و كر می‌کند.

19- سرتیتر خبر روز این است: دیوانه‌خانه‌ها اشباع شده‌اند و بیماران روانی باید كنار خیابان بخوابند.

20- شاهدان به عینه دیده‌اند چند نفر چماق به دست به تابلوی «مواظب باشید» هجوم برده و آن را دو تكه كرده و سنگ‌های درشتی هم توی چاله انداخته‌اند.

21- سر زبان‌‌ها افتاده كه چاله وسط خیابان عن‌قریب مثل چاه ویل خواهد شد، دراز و بی‌انتها

22- روانكاو با نومیدی می‌گوید: نمونه نادری ست. صعب‌العلاج است، تمام سلول‌های خاكستری مغزش را چاله‌ها محاصره کرده‌اند.

23- با خودم حرف می‌زنم. سرم گیج می‌رود، بلندی‌ها را چاله می‌بینم، فكر می‌کنم چاله‌ها دارند همه‌چیزمان را می‌بلعند.

80- رمان كوتاهی نوشته‌ام به نام چاله و هفتادوچند هزار بار پشت‌هم نوشته‌ام چاله، چاله...

42- برشت می‌گوید: آنكه نمی‌داند نادان است، اما آن‌که می‌داند و كتمان می‌کند تبهكار.

63- مدت‌هاست كه لالمانی گرفته‌ام. حرف نمی‌زنم. نیازی هم به این كار نمی‌بینم. چاله‌ها آن‌قدر گود شده‌اند كه وجودشان را همه احساس می‌کنند.

35- سمینار پشت سمینار و جلسه پشت جلسه، حتی كارشناسان ‌هم به تكاپو افتاده‌اند.

36- گذشته گذشته، حال در گذشته سیر می‌کند، آینده كه نیامده زمان چه معنایی دارد؟ شب و روز برایم یكی شده است.

29- ته چاهی نشسته‌ام و به حفره‌ای كوچك كه از آن بالا نور ضعیفی را می‌تاباند، چشم دوخته‌ام.

100- حالا خوابگردی شده‌ام كه نمی‌دانم اول چاله بوده بعد چاه شده است یا اساساً ما دیوانه‌ها فكر می‌کنیم، هر سوراخی در دراز مدت تبدیل به چاه خواهد شد!

هفتاد و ...- نمی‌دانم چه شماره‌ای را بگویم، فی‌الواقع به نظر می‌رسد شماره‌ها تمامی ندارند.

 

دیدگاه‌ها   

#1 پونه 1394-01-15 13:49
داستان متفاوت و پر محتوايي بود احسنت
موفق باشيد

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692