داستان «بارون» مجید قدیانی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «بارون» مجید قدیانی

از هوای این شکلی بدم میاد. نه آفتابیه، نه بارونی. یه مشت ابر سیاه جلوی نور رو می گیرن و یه چیکه آبم ازشون در نمیاد. این موقع ها انگار راننده ها هم حال ندارن. هی بوق می زنن که یعنی برو کنار. چراغای روشن وسط خیابون با نور خورشید یه اندازه میشن و منم دلم می گیره. ایوب اگه اینجا بود می زد پشتم و می گفت: «بخند بابا. دل گرفته کیلو چند؟»

- کیلو ده تومنه. شاهدونه هاش اعلاس. شوریشونم یه جوریه که دل رو نمی زنه. باحاله. ترق و توروق زیر دندونشونم که یه حال دیگه ای میده.

اما اصل حال شاهدونه اینه که بریزیش توی لوله خودکار و شترق بزنیش پس کله اون چندتا بچه ای که روی نیمکت جلویی ها میشینن. این ردیف اولی ها همه شون بچه خرخونن. خل وضعن. پپه ان. عین حسن پپه. آقا داوود می گفت رفته فرنگستون و واسه خودش پمپ بنزین زده. همون حسن بود که من رو هوایي کرد. من هم پا شدم و رفتم توی فرودگاه داد و بیداد راه انداختم که می خوام برم اونور آب واسه دوا و درمون. وسط يه اطاق بزرگ وايسادم و داد زدم که: «خودشون اینجوریم کردن. خودشونم باید خوبم کنن.» وقتي چشم هام رو مي بندم و هوار مي كشم حالم بهتر ميشه. فقط نمی تونم شاشم رو نگه دارم. اصلا نمي فهمم چه خبره. فقط يهويي شلوارم گرم ميشه. پارسال پسر حاجی افخم عین سگ کتکم زد. آخه شاشیده بودم روی گونی های برنج.

- آره برنجکم خوبه. کلی قوت داره. بدم از این برنجکا؟

برنجک،برنجک، نارنجک. یادت باشه اکلیل و سرنج رو با قاشق پلاستیکی هم بزنی. هر یه دونه ای که درست کنی یه تومن بهت می دم. سیاوش این حرف ها رو بهم زد. نارنجک هاش تک بودن. مشتری واسه شون سر و دست می شکوند. صداش کل محل رو می لرزوند. منم گریه می کردم. بامب ... «یا امام غریب! چرا ایندفعه آژیر نکشیدن؟» آخه اینا بمب نیست ننه، موشکه، موشک بارونه. ولی خدا رو شکر خونه ما تو نقشه نیست. می گن عراقیا فکر میکنن بعد از آریاشهر دیگه بیابونیه. اگه زودتر اومده بودیم اینجا الآنه منم سالم بودم.هی سرم گیج گیج نمی خورد. هی یهویی چشم هام تا به تا نمی شدن. قشنگ یادمه تو شیکم مامان بالا و پایین شدم. هنوزم یه وقت هایی همونجوری میشم. آقا رضا میگه: «باغ فیض قاطی باقالیاس.»

- باقالی؟ ما باقالی نداریم. بیا از این لواشک ها بهت بدم. خونت به گردش میفته. لواشک زرشکه.

آب زرشک؟ اونم بعد از این بست توپ؟ هر چی کشیدیم می پره. حالش میره. مغز خر خوردی مگه؟ گفتم: «عمو مگه مغز خر خوردنیه؟» عمو گفت: «تو چرا هنوز بیداری بچه. بگیر بخواب. تو کار بزرگترا دخالت نکن.» من پتو رو کشیدم روی سرم. عمو گفت: « این بچه رو بده دست داوود. لااقل خرج شام و نهارش رو میده. خونه رضا برزخ رو هم دیشب گرفتن. دیگه قمار بی قمار. از حالا به بعد شیپیش تو جیبمون بالانس میزنه.» اوستا گفت: «چهار تا چرخش رو بالانس کردم.» من رو نگاه کرد و گفت: «چرخ هاش رو ببند.» چرخ ها بالای جک هی می چرخیدن. چشم های منم به چرخ چرخ افتادن. اوستا هلم داد توی کوچه. گفتم: «اوستا هنوز چرخا ش رو نبستم.»

- بسته ای قره قوروت داریم. پر از کلسیمه. فقط مواظب باش زیاد نخوری که شیکمت خراب میشه.

خراب شده. خراب شدن. هر سه تا خونه داغون شدن. از صدای منفجر شدنشون شیشه های خونه ما هم ریز ریز شدن. مامان تو راه پله بوده که یهویی بند دلش پاره شد. بند دل منم پاره شد. دکتر به ننه گفته بود: «شانس آوردین آمبولانس زود رسید. والا بچه هم زنده نمی موند.» ننه گفته بود: «کاش زنده نمی موند.» ولی من راضی بودم. فقط یه وقت هایی که ویرم می گیره شاکی می شم. یه وقت هایی هم که دنیا به چرخیدن میفته کتک می خورم. کاش این کره زمین نمی چرخید. آقای مدیر گفت: «آقا این از سنش عقبه. نصف مدرسه رو کتک زده. اون جریان خیس کردنشم که سرجای خودش. ببریدش یه مدرسه خصوصی. مخصوص این بچه ها. پرونده اش رو از دفتردار بگیرید. اون اطاق گوشه ایه.»

-کدوم گوشه؟ آهان! اونا آلو برغونیه. برغون؟ یه جایی نزدیک کرجه.

اینم سد کرج. تا اینجا که اومدیم بریم تا چالوس این جوجه ها رو کنار آب کباب کنیم. بیا بریم دریا کنار. دریا کنار هنوز قشنگه. اما تو صورت فرشته قشنگی نموند.در سمت فرشته قفل شد. فرشته تو آتیش کباب شد. ننه رو خاک کردیم. بابا هم دیگه بابا نشد. همسایه ها می گفتن دختره طفل معصوم موند تو خونه ور دل داداش منگل و بابای عملیش. بسوزه پدر این اعتیاد. آفا داوود معتاد تخمه شکوندنه. هر یه مشتی که میشکونه می گه: «لعنت به این تخمه لعنتی.»

- تخمه لعنتی دیگه چیه؟ خدایا امروز رو به خیر بگذرون. تخمه آفتابگردون، کدو، ژاپنی، هندونه، چی میخوای؟

من هیچی نمی خوام. یه تن سالم و یه تیکه نون قد کف دست و چند تا چیکه آب. آب که زیاد می خورم هی هوس می کنم بشاشم. یعنی وقت بشه که شلوارم رو بكشم پايين و يه دل سير بشاشم.
- چند سیر؟

- یه دل سیر. نه پنج سیر. یه پنج سیری بده.

- «خدایا توبه. آخه بچه مگه اینجا عرق فروشیه. یه ربعه داری زیر لب ور ور می کنی و آخرش پنج سیری می خوای؟ برو بیرون بابا. برو بیرون.

- عمو یزید نشو. لااقل بهم آب بده.

آخیش گلوم تازه شد. اگه آقا داوود بود می گفت: «مزه لوطی خاکه به مولا. نفست حق عشقی.» این آقا داوود عشق فیلمه. شب ها می رم تو اطاقش و تا صبح باهم فیلم می بینیم. فقط هم من رو راه می ده. آدم خوبیه. اسم من رو هم اون انتخاب کرده. شب ها تو اطاقش می خوابم. گرمه گرمه.

- گرمه؟ الاغ شاشیدی روی دیوار مغازه من و می گی گرمه. ماشالا بندم نمیاد. برو تا با این چوبدستی نزدم شل و پلت کنم.

آقا داوودم الآنه اگه بیاد شل و پلم می کنه. کلا دو هزارتومن کاسبی کردم. چیکار کنم؟ هیچکس نمی ذاره شیشه ماشین رو تمییز کنم. خدا کنه بارون بگیره. وقت هایی که بارون میاد آقا داوود عصبانی میشه ولی فقط به خدا فحش میده. لااقل به ما کاری نداره. اگه وانتش برسه و ببینه من فقط همین دوتومن رو دارم با چوب میفته به جونم. رگ های گردنش می زنه بیرون و می گه: «ممل گلابی این پول غذاتم نمیشه.»

 

دیدگاه‌ها   

#1 پونه 1394-01-15 13:50
واقعالذت بردم عالي بود
موفق باشيد

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692