داستان «آزمایش» محمد اسماعیل کلانتری

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «آزمایش» محمد اسماعیل کلانتری

 

سیخ سرخ را از روی پیک نیکی گرفت وروی پیازگذاشت.جلزوولزآن توی اتاق پیچید.

-می کشی ببندم؟

مردسرش رابه طرفین تکان داد.

-نه عزیزم! توپ توپم!

وخندید.

-البته نه به دردجنگ می خورم ؛ نه به درد ورزش!

زن پیچ پیک نیکی رابست .سکوتی دراتاق حاکم شد.لیوان چای نبات راجلوی مردگذاشت.

-تاکی هستی؟

مردباچینی درچهره ؛ گردنش راخاراند.

-فعلنه که هستم؛به سندیکام گفتم واسه من بار نگیره تاکار گواهینامه ام درست بشه. خیلی گیرمیدن!

زن بااحتیاط نوک سیخ را لمس کرد.یک چشم راجمع کرده وباآن میان دوکتفش راخاراند.

-مگه چقدرکارداره؟!

-یه روزآزمایش عدم اعتیاد؛ بعدشم؛معاینه چشم ؛ اونوقت مدارکو میدم به پلیس به علاوه ده واونام یه رسید میدن تاگواهینامه جدید بیاد.

زن بافندکی که زیرنورلامپ برق می زد؛ سیگاری روشن کرد.

-راس راسی تومی خوای بری آزمایش واونوقت اینجورجیرجیریامجیرمی کنی؟!

-دست بردارزن! به توهم بایستی بگم؟! من که اگه نکشم چارچرخم هواست!

وچشم هایش راتنگ کرد.

-راستی ! این پسره کجاست ؟کی میاد؟

زن ساعت دیواری رانگاه کرد.

-منم فقط موقع خوردوخوابش اونومی بینم ؛ مرتب داره می خونه!

لیوان خالی راجلوی زن سراند وسیگاری روشن کرد.

-می گم! می تونی بااین پسره صحبت کنی ؛ یه لیوان ادرارشوبه من بده؟

-جل الخالق! ادراراون چه بدردتومیخوره؟!

-حتما میخ وره که دارم میگم دیگه!

ویک دست راروی صورتش گذاشت.

جان من! نه نگو!توقلق اونوبهترداری!

-فرض کن که گفتم واونم داد؛ می خوای چیکارش کنی؟!

-علی شاتون یادت هست؟یکی دوباری هم خونه مااومده بود.

-آره؛یادم هست ؛خوب!

-الان یه داف بی دماغ گرفته؛اون ادراربچه اش رومیگیره به جای ادرارخودش بنداز میکنه ؛ هیچکی هم متوجه نمیشه.

زن ته سیگارش راتوی زیرسیگاری فشرد.

-مگه اونجاکسی نیست کنترل کنه؟!

-چراهستن!علی شاتون خیلی زبله ! اول توخونه ؛ادرار بچه اش روتوپلاستیک فریزری میریزه وسرشو خوب میبنده ؛ اونوقت اونوپایین ترازنافش ؛ اینجاش می بنده؛وقتی میره اونجا؛اونوبه یه مستراح بی در راهنماییش میکنن؛توی اون یه آینه قدی کارگذاشتن که یه سربازمثل شمع قدی بیرون ایستاده وفقط کارش اینه که آینه روببینه؛اون پشت به سربازروی لگن می شینه؛بایه سوزن که لای انگشترش جاسازکرده بود؛ پلاستیکو سوراخ میکنه واونوقت لیوانومیگیره جلوش وپرمیکنه؛ناکس ؛ فیلمی ؛ آفتوبه روهم کج میکنه سمت خودش که مثلا طهارت هم گرفته!هیچی جانم !خیلی راحت جواب آزمایشش میشه منفی! به همین راحتی!

صدای بازشدن دروسپس بسته شدن آن به گوش رسید.

-خودشه!وصدایش رابلندکرد.

-اومدی پسرم ! بیااتاق ما ؛ پدرت اومده.

پسرسلام کردوپدر را بوسید.

-کی اومدی بابا؟!

-یک ساعتی می شه؛خوب! دیگه چطوری پسرم؟!شنیدم بکوب مشغولی!

وبه صورتش زل زد.

-اه!چرا اینجورلاغرشدی؟!

به جای اوزن جواب داد.

-ایشالله وقتی دولتی قبول شد؛ اونوقت خوب پروارمیشه.

مردزیب ساک رابازکردوازداخل آن چندبسته درآورد.

-قیمت های بندربا اینجاخیلی فرق داره!اینا روفقط واسه گل پسرم خریدم .

زن لیوان چای راجلویش گذاشت.

-میگم پسرجان!پدرت یه چندروزی می مونه ؛ تاگواهینامه اش روعوض کنه؛یه گیری داره که توبایستی کمکش کنی.

-مخلص بابام هستم؛جون بخواد.

-حقیقتش میخوادبره آزمایش ؛ واسه اونجا یه لیوان ادرارتو رومی خواد؛همین!

ابروهای پسربالارفت وانگشتش راروی سینه اش گذاشت.

-ادرارمنو میخواد ببره؟! مگه میشه مادر؟!

-آره پسرم ! یکی ازهمکاراش این کاروکرده ؛ جواب گرفته.

-اصلا صحبتشو نکن مادر!

-مامان جان!باتوکه کسی کاری نداره؛توفقط کارخودتوانجام بده؛همین!

پسرروبه پدرکرد.

-باباجان!من شنیدم توش کاربن میندازن؛ازاین قرص های ریزریزمی خورن ؛ خیلی راه های راحت ترازاین هست!

مردنگاهی به ته سیگارش انداخت وسپس آنراتوی زیرسیگاری له کرد.

-پسرجان!این کارا دیگه قدیمی شده؛لامصّبا ؛ یه دم ودستگاه هایی آوردن که مو رو از ماست بیرون می کشه!حالابعداز عهدبوقی یه تقاضا ازتو کردیم! انقدرسخت نگیر!

-باباجان یه فکردیگه ای بکن؛راستی!پدریکی ازهم کلاسی هام که خیلی باهم دوستیم ؛ کارمند بهداشته ؛ اون می تونه مشکل تورو حل کنه.

-آخه عزیزمن!آزمایشات مربوط به گواهینامه روبهداری نیروانتظامی می گیره؛انقدرتاقچه بالانذار!

-باشه بابا!من لیوانو پر میکنم؛ بقیه اش دیگه باخودته.

زن صورت پسر را بوسید.

*     *       *

پاکت راجلوی اوگذاشت.

-دارومصرف کردی؟!

مرد باچشم های گشادشده پاکت راگرفت.

-نه سرکار!مگه چی شده؟!

-چی بگم والله؟! یعنی واقعا خودتم نمیدونی توادرارت مرفینه؟!

وبا ابرو پاکت را نشان داد:

-این که داره میگه مثبته!!!          

دیدگاه‌ها   

#7 خواننده 1393-12-27 03:24
سلام
حدس زدن پایان داستان زیاد سخت نبود. کمی هم خوندنش از نظر نثر دشوار بود. زیاد جا نیافتاده بود. ولی خوب موضوع تکراری با نگاه جالبی بود. شگرد علی شاتون هم در نوع خود جالب بود.
#6 سيد 1393-12-26 17:42
سلام و خسته نباشيد خدمت آقاي كلانتري عزيز بابت اين داستان بسيار زيبا كه به واقع درد امروز جامعه ماست،راستش يك سوال كمي ذهن منو مشغول كرد . در داستان اونجايي كه اون پسر با اكراه نمونه رو به پدر ميده تا براي آزمايش ببره با علم به اينكه حتما اعتيادش مشخص ميشه بهتر نبود خودش به پدرش بگه تا اينكه پدر از آزمايشگاه نتيجه رو ببينه البته اين ذهنيت منه .بازم بابت اين داستان زيبا از شما تشكر ميكنم.
#5 سيد 1393-12-26 13:10
سلام استاد كلانتري عزيز ، داستان بسيار زيبايي بود واقعا خسته نباشيدفقط يه سوالي ذهن منو مشغول كرده بود،چرا اون پسر با اينكه ميدونست معتاده و در نهايت بعد از آزمايش اين قضيه معلوم ميشه بجاي اينكه به پدرو مادرش واقعيت رو بگه نمونه رو داد ببرن آزمايش .بازم تشكر از شما كه اين درد جامعه ما رو بسيار زيبا بيان كرديد.
#4 قاسم.ملت 1393-12-24 22:43
داستان زیبایی بود.
اون قسمت که مربوط به حرفای های پسر بود (((( ابروهای پسربالارفت وانگشتش راروی سینه اش گذاشت. )))
دقیقا من با خوندن این خط همین کارو و همین شکل رو برای خودم ناخودآکاه انجام دادم.
تشکر از استاد عزیز به خاطر این داستان.
#3 محسن رنجبر 1393-12-23 21:30
سلام.خسته نباشی آقای کلانتری عزیز.داستان کوتاه شما بسیار زیبا و آموزنده بوده.انشاالله در تمام مراحل زندگی موفق باشید.امیدوارم داستانهای بیشتری را از شما بخونیم.دوسددارم کلانتری.نبوووودی...
#2 سید احمد هاشمی 1393-12-23 16:04
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد گرانقدر جناب آقای کلانتری متن داستان کوتاه آزمایش را خواندم .ضمن تشکر وقدردانی از جنابعالی امیدوارم در مسیر فعالعیت ادبی خود همچون گذشته ثابت قدم و موفق باشید . و مخاطبین ازدل نوشته های ادبی شما بهره مند گردند.با تشکر وتقدیم احترام.
#1 حسین امیدوارازبرازجان 1393-12-23 13:33
سلام آقای کلانتری شهامتتان قابل تحسین است.وامیدوارم پیام اخلاقیتان نیز مثمر ثمر واقع شود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692