داستان «هیولای خورشید» نويسنده «آريا خمامي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

مردم شهر ما در همه ی فصول سال ، با چتری در دست در خیابان راه می روند، این بصورت یک عادت در آمده است . البته این رقتار نه به این دلیل است که در شهر ما، باران زیاد می بارد. بلکه به این دلیل است که مردم می خواهند خود را از نور خورشید حفظ کنند. اما این تنها رفتار غیر معمول آن ها نیست،بلکه مردم شهر ما، به این رفتار و چندین رفتار دیگر که در ابتدا برای خودشان هم بسیار غیر معمول به نظر می آمد ، عادت کردند ومصداق دیگری برای این سخن شدند که انسان تنها موجودی است که توانایی این را دارد که به هر چیزی عادت کند.

این رفتار عجیب و رفتارهای عجیب دیگر به اتفاقی بر می گردد که دو ماه پیش افتاد و به تدریج هر قدرکه پیش رفت، عادت های جدیدی را شکل داد.شاید اولین کسی که در شهر ما متوجه شد که اتفاقی در حال وقوع است، من بودم .دو ماه و یک هفته پیش، هنگامی که صبح به سر کار میرفتم، چشمم که به آسمان افتاد، احساس کردم که انگار اندازه ی خورشید کمی بزرگ تر شده است. آن روز سر کار ، این موضوع را به چند نفر از همکاران هم گفتم ، آن ها صحبت من را جدی نگرفتند .اما روز بعد همه ی آن ها، اعتراف کردند که اندازه ی خورشید بزرگ تر شده است . در روز سوم همهمه ایی درشهردر گرفته بود ، همه از این صحبت می کردند که هر روز صبح ، به اولین چیزی که توجه می کنند ، خورشید است وا ین که هر روز آرام آرام بزرگتر می شود. پس از هفته ی اول،خورشید دقیقا مثل یک لوستر بزرگ در وسط آسمان شده بود که همه ی لامپ های آن قرمز باشند.شهر پر ازهول و اضطراب بود. دیگر نمی شد این موضوع را ندیده گرفت.رئیس شهر ما در تلویزیون گفت : نگران نباشید ، همه چیز در کنترل است واین دقیقا جمله ایی است که وقتی هیچ چیز در کنترل نیست از طرف رئیس ها گفته می شود. اخبار پر از کارشناسانی بود که در این موضوع صحبت می کردند .بیشتر آن ها ، این حادثه را به تغییرات آب و هوایی نسبت می دادند.هر روز، تعدادی از رئیس ها تغییر می کردند و قول داده می شد که بزودی همه ی مشکلات حل می شود، اما خورشید هر روز بزرگ تر و درخشان تر در آسمان شهر نمایان می شد وحضور خود را اعلام می کرد.تا روزی که همه ی آسمان یکپارچه آتش شد.دیگر کسی جرات نداشت به اسمان نگاه کند .آسمان همچون جهنمی بود که آتش از درونش با اشعه های قرمز به بیرون تنوره میکشید.

در روز اول هفته ی سوم ، رئیس شهر ما استعفا کرد و این دقیقا روزی بود که خورشید مثل یک هیولای بزرگ در آسمان ، اشعه های قرمز خود را در روز و شب به سمت شهر ما پرتاب می کرد. انگار رئیس با استعفا ، سرنوشت شهر را به این موجود آتشین غول پیکر سپرده بود.آن چه که بدیهی بود و همه جا میان مردم، در مورد آن بحث بود، این بود که خورشید بیشتر وبیشتر بر همه ی زندگی مردم نگون بخت شهر ما مسلط می شد. . اشعه ها ی خورشید دارای رنگ قرمز بسیار غلیظ بودند ، این رنگ هر روز غلیظ تر و غلیظ تر شد و امروز که من این گزارش را می نویسم که روز شصتم است ، وقتی به خیابان ها می رویم تمام محیط پر از رنگ قرمز است. همه جا . این نور آن قدر شدید است که حتی وقتی عینک آفتابی هم به چشم می زنیم به سختی می توانیم همدیگر را تشخیص دهیم. انگار هیولای خورشید می خواهد ما را از هم جدا کند و همه ی دوستان و نزدیکانمان را از ما بگیرد.نور قرمز تنها چیزی است که در خیابان های شهر ما، راه می رود.همه چیز ، هم رنگ شده است.خانه ها ، ماشین ها ، موجودات ، جنگل هاو انسان ها.مهم نیست با چه قیافه و لباسی به خیابان برویم ، همه هم رنگ هستیم.فقط در خانه هست که آدم ها خودشان هستند و می توانیم همان طور که واقعا هستند ، آن ها را ببینیم و با آن ها صحبت کنیم.در شهر ما ، هر روز مردم بیشتر و بیشتر به روان شناس مراجعه می کنند، در واقع زندگی برای آن ها تنوعش را از دست داده است. اما روان شناسان چه می توانند بکنند هنگامی که همه ی هویت و زندگی خودشان نیز در زیر اشعه های قرمز در حال نابودی است!

پیش از این اتفاق ،رنگ قرمز هم مثل هر رنگ دیگر، طرفدارانی داشت، ولی امروز، بسیاری از آن ها، از رنگ قرمز متنفرند و اگر کسی از رنگ قرمز طرفداری کند، همه به او شک می کنند و گمان می کنند دست در دست هیولای خورشید داشته و در شکنجه و درد آن ها سهمی دارد.

امروز پس از دو ماه،در خیابان های شهر ما، دیگر حتی رنگ قرمز هم وجود ندارد، بلکه یک کوررنگی بوجود آمده است، دیگر هیچ چیز دیده نمی شود ، هیچ ارزش و زیبایی دیگر حتی بصورت قرمز آن هم دیده نمی شود ، همه از بین رفته است.

تاریخ شهر ما ، در کتاب های تاریخ ، ثبت خواهد شد. با این حال، هنوز یک علامت سئوال در ذهن مردم شهر ما وجود دارد که می خواهند پیش از کتاب های تاریخ، خود پاسخ آن را دریابند که البته از ترس هیولای خورشید، تنها در خانه هایشان به آن فکر می کنند: آیا راهی برای پیشگیری از این فاجعه وجود داشت؟

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692