یکی از روزهای زمستانی که پانی و پِنی از مدرسه آمده بودند و در کلبۀ گرمونرم پدر و مادرشان استراحت میکردند؛ پِنی با صدای مادر که میگفت: « پانی و پِنیِ عزیزم، آش نذری درست کردم.» از جایش بلند شد، باخوشحالی دوید و پیش مادر رفت!
پِنی به مادر گفت: «معنی نذری چیست؟»
مادر گفت: «پِنی عزیزم، نذری یعنی تصمیم بگیریم در راه خدا کاری را انجام دهیم؛ در ایام عزاداریها یا عیدها و زمانهایی که ما از خداوند خواستهای داریم، نذر میکنیم آش یا غذایی درست کنیم و بین همسایههای دور و نزدیک پخش کنیم، پوشاک و خوراکی بخریم و به نیازمندان بدهیم؛ حتی نذری میتواند اندازۀ جعبۀ خرمایی باشد، بستگی به نیت دارد که خرما، آش، غذا، خوراکی و یا پوشاک باشد.»
پِنی گفت: « مادرجان از تو ممنونم که برای من توضیح دادی؛ من هم میخواهم در آشِ نذری کمک کنم!»