داستان «لبخند آخر» نویسنده «شیوا بوالحسنی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

shiva abolhasani

شلوغی جمعیت کاسته شده بود و اکنون فقط ما دور آرامگاه ابدی مادر بزرگ نشسته ایم.  روی قبر را گل های نرگس پوشانده اند  باد سرد که می وزد،آنها را به این طرف و آن طرف می‌کشاند.

با دستان سفید و کشیده ام یکی از گلبرگ هایش را میگیرم و نگاهم را به آن میدهم. در کنار قبر مادربزرگ چندین قبر مرتب کنار هم قرار داشتند فضای قبرستان غمناک بود. بوی مرگ در هوا پیجیده بود. در دل آسمان ابر ها بهم پیچیده خورده اند .شاید دل آنها هم مادربزرگ را می‌خواهد.چشمانم را میبندم و آخرین لبخندش را به یاد می آورم. افکار به گذشته کشید می‌شود.

<نگاشون کن توروخدا مثلا اومدن پیش مامان مری خیر سر عمشون>.

صدای عمه بود که باز غر میزد .این دفعه با جیغ فرا بنفشی که کشید گفت:

<با شماهام کله هاتونو در بیارید از اون ماس ماسکاتون>.

<چیکارشون داری مادر بزار سرشون اون تو باشه همین که اینجا از نزدیک نگاشون میکنم کافیه>.

مانی که مثل همیشه زبان درازی می‌کرد گفت:

<آخ گل گفتی مامان مری عمه نمیدونه که ما کار زندگیمون تو گوشیه فقط بلد جیغ بکشه آخه نیست خودش سواد نداره با اینا کار کنه واسه همینه>.

دوباره جیغ عمه در آمد. عمه وقتی با آن اندام بزرگش جیغ می‌کشید حتی انگشتانش هم می‌لرزید و تا چند ثانیه نفس نفس میزد .

همگی به خنده افتادیم .حتی مادربزرگ . ما چه می‌دانستیم که آخرین خنده ی اوست که اگر می‌دانستیم مدت ها به او خیره میشدیم. به چشمان آبی رنگش که حالا زیر چین و چروک پلک هایش گم شده بودند.مو هایش که بر اثر حنا رنگ نارنجی داشت .لباس های همیشه گل دارش.و دستان ضعیف و لاغرش.همه را نگاه میکردیم تا بیشتر در ذهنمان بماند. فردای همان روز مادر بزرگ دیگر چشم هایش را باز نکرد و برای همیشه از پیش ما رفت.از افکار ام که فاصله گرفتم باران به شدت می‌بارید و لباس هایم خیس آب شده بود.میتوانستم صدای گریه ی برقیه را بشنوم .دیگر نمیشد تشخیص داد که گریه است یا باران که صورتمان را خیس می‌کند. چشمانم جوشید.در دل گفت مامان مری ما همه پیش تو هستیم .راست میگفتی زود دیر می‌شود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «لبخند آخر» نویسنده «شیوا بوالحسنی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692