• خانه
  • داستان
  • داستان «عروسک شیرین من» نویسنده «فاطمه محبی‌زاده»

داستان «عروسک شیرین من» نویسنده «فاطمه محبی‌زاده»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

fatemeh mohebizadeh

حالا که این قدر مشتاق شده‌اید ماجرای این جا آمدن من را بشنوید، بگذارید از همان ابتدا شروع کنم. دختری که حدود یک ماه بود می‌شناختم، به حدی علاقه‌ام را به خود جلب کرد که تصمیم گرفتم عروسکم شود. البته فکر نکنید این تصمیم، از آن‌هایی بوده که ناگهانی یا بی هیچ فکر و برنامه قبلی به ذهنم خطور کرده باشد.

ابداً نباید این طور نگاهش کرد؛ اتفاقاً در تمام آن یک ماه رابطه، یعنی از همان روز اولی که دیدمش، ایده‌اش را مثل تکه‌ای آدامس در این گوشه و آن گوشه مغزم چرخانده بودم. دست آخر، نشخوار فکری‌ام به جایی رسید که آزارم می‌داد؛ پس باید تفش می‌کردم بیرون. گذشته از این، از همان بار اولی که با هم صحبت کردیم، فهمیده بودم وقتی ساکت است، دوست داشتنی‌تر می‌شود. مواقعی که روی دنده حرف زدن می‌افتاد، دلم می‌خواست دهانش را ببندد و تا ابد ساکت و بی‌حرکت، گوشه خانه‌ام باشد. چه طور بگویم؟ حس می‌کردم چیزی در آن حالت خاموشی مطلق هست که به آدم شکوهی ماورایی می‌دهد؛ دقیقاً مثل مجسمه اساطیر یا فرشتگان مرموز که خواه ناخواه، جذبشان می‌شوی.

این بود که بالاخره دست به کار شدم و یک روز که داشت طبق معمول، بدجور پرحرفی می‌کرد، گفتم: «یه چیزی هست که چند وقتیه می‌خوام بهت بگم عزیزم؛ وقتی حرف نمی‌زنی، بیشتر دوستت دارم. دلم می‌خواد برای همیشه عروسک شیرین و ساکتم بشی.»

بعد، به او اطمینان کامل دادم که باشکوه‌ترین عروسکی را از جسمش بسازم که در همه عمر نه چندان طولانی‌اش دیده. گفتم اصلاً خودش را نگران چیزی نکند و خلاصه این که تا جای ممکن، دلگرمش کردم. تنها کاری که باید می‌کرد، این بود که قبول کند بکشمش، به دلخواه خودم آرایشش کنم و جایی مناسب در خانه برای گذاشتنش پیدا کنم. در واقع اگر منصفانه به قضیه فکر کنید، واضح است که تمام قسمت سخت کار، روی دوش من بود؛ نه او. هنگامی که داشتم روال برنامه‌ام را برایش توضیح می‌دادم، چهره‌اش مدام رنگ به رنگ می‌شد و وقتی جمله‌ام تمام شد، با ابروهای در هم گره خورده و چشم‌هایی بی‌نهایت نگران گفت: «آخه عشق من، چه طوری خیالم راحت باشه که واقعاً عروسک خوشگلی می‌شم؟ تو که نمی‌دونی چه لباس و آرایشی بهم میاد.»

مطمئنم راحت از ظاهرم معلوم می‌شود که چه مرد منطقی و شریفی هستم. از آن گذشته، کاملاً به دموکراسی معتقدم و خصوصاً به نظرم اصلاً درشان یک خانم زیبا نیست که با ظاهر دلخواهش نمیرد. از این رو، بی‌معطلی آرامش کردم و خواستم عکسی نشانم دهد تا مطابق آن، لباسش را تهیه کنم. آن وقت دختر، برای مدتی تقریباً طولانی، صفحات اینترنت را بالا و پایین کرد تا چیزی که مد نظرش بود، به چشمش خورد. ذوق زده و با صدایی شبیه جیغ، گفت: «واااای این شکلی عالیه؛ عین همین درستم کن.»

گوشی را جلو چشمم گرفت و عکس مانکنی را نشانم داد. در همان نگاه اول، دستگیرم شد که کارم اصلاً قرار نیست ساده باشد. لباس مانکن، بسیار اشرافی بود و خیلی بیشتر از اکثر لباس‌ها خرج برمی‌داشت. اما همان طور که از یک جنتلمن انتظار می‌رود، بی چون و چرا پذیرفتم و قولی مردانه دادم که عینش را اجرا کنم.

روز بعد، تمام بازار را برای پیدا کردن پارچه مورد پسندش زیر و رو کردیم. بالاخره در ویترین مغازه‌ای به چشمش خورد و گفت همان را می‌خواهد. قیمت را که از فروشنده پرسیدم، مغزم سوت کشید. با خود فکر کردم که فروشنده دارد از اخلاق خوش و شخصیت ملایمم سوء استفاده می‌کند. مطمئن بودم می‌شود مشابه همان پارچه را جایی دیگر و با قیمتی بسیار پایین‌تر پیدا کرد. ولی حتماً در همین مدت کم که من را دیده‌اید، دستگیرتان شده که اصلاً از آن مردهایی نیستم که سر این طور چیزها، خسیس بازی در آورم؛ مخصوصاً در چنین موقعیت‌های خاصی. در آن لحظات هم دوباره به خودم یادآوری کردم که آدم فقط یک بار می‌میرد؛ پس باید تمام تشریفات و ظاهر زمان مرگش، به دلخواه خودش انتخاب شده باشد. پارچه را خریدیم و یکی از بهترین خیاط‌ها را برای دوختن لباس پیدا کردیم. تمام اندازه‌ها را گرفت و گفت که حدوداً دو هفته طول می‌کشد تا آماده‌اش کند. با این که زمان زیادی بود و واقعاً مشتاق بودم که هر چه زودتر عروسک زیبا و محبوبم را داشته باشم، مثل انسانی متمدن و امروزی، با خونسردی قبول کردم و از مغازه بیرون رفتیم. بعد، نوبت زیور آلات مو و لوازم آرایشی بود. نظر من این بود که برای آرایش صورت، اصلاً از رژ لب استفاده نشود. حس می‌کردم لب‌های

 بی‌رنگ، حالتی مجسمه مانند و رنگ پریده به عروسکم می‌دهد و قابل توجه‌ترش می‌کند. اما دختر اصرار داشت که رژ لب، آن هم قرمزش، هارمونی جذابی با لباسش دارد و اگر نگذارم همان رنگ رژ را بخرد، مجسمه‌ام نخواهد شد. چند دقیقه‌ای جلو چشم‌های بهت‌زده فروشنده بحث کردیم و هر چند انگار دختر داشت با کفش‌های آهنی نوک تیز روی اعصابم راه می‌رفت، از حق طبیعی خودم کوتاه آمدم. بهترین لوازم آرایش را از گران‌ترین برندهای موجود، خریدیم و تازه وقتی در راه برگشت، فقط پنج دقیقه مانده بود به خانه برسیم، گفت که کفش را فراموش کرده‌ایم. کف دست‌هایم خیس عرق بود و حس می‌کردم موهایم از شدت گرما به کف سرم چسبیده. گفتم وقتی قرار نیست دیگر راه برود، کفش می‌خواهد چه کار؟ اما باز بنا را گذاشت بر بد قلقی و گفت که کفش خیلی هم واجب است و تازه باید مدل کفش‌های بلوری سیندرلا باشد وگرنه کل برنامه را کنسل می‌کند. دیگر داشتم از ادا و اطوارهایش دیوانه می‌شدم؛ ولی خودم را دلداری دادم که این دیگر آخرین وسیله است و اگر کمی دیگر صبر کنم، شیرینی رسیدن به هدف، همه این‌ها را از خاطرم پاک می‌کند. حسابش از دستم در رفته که به چند کفش فروشی سر زدیم تا کفش‌های سیندرلایی خانم را پیدا کنیم. دست آخر، وقتی دیگر امیدی به گیر آوردنش نداشتم، در یکی از مغازه‌ها، مدل باب میلش به چشممان خورد. اما اوج بد شانسی، وقتی بود که کفش، اندازه‌اش نشد و همه ضرب و زور من هم برای این که هر طور شده، پا را درش جا دهم، بی‌نتیجه ماند.

فروشنده گفت که حدوداً سه هفته طول می‌کشد تا سایز مورد نظر ما را برایمان تهیه کند. دیگر فاجعه بارتر از آن ممکن نبود. تحمل همان دو هفته زمان بردن دوخت لباس هم برایم طاقت فرسا بود؛ آن وقت باید هفت روز لعنتی دیگر هم از رویایم دور می‌افتادم. ولی به هر حال رسیدن به رویاهای بزرگ و منحصر به فرد، تحملی ویژه هم می‌طلبد.

از آن گذشته، تمام تشریفات باید در کمال شکوه و جذبه آماده می‌شد و وجود هیچ نقص کوچکی را هم جایز نمی‌دانستم. چون

به نظرم، آدم یا نباید رؤیایی را در سرش بپروراند و یا اگر آرزویی را دنبال کرد، باید سعی کند همان تصویر ذهنی‌اش را به دست آورد. بنا بر این، سه هفته بعد را با تهیه کردن جزئیات تشریفات گذراندم. مثلاً قصد داشتم جلو قسمتی که عروسک بنا بود قرار

 گیرد را با گل‌های مختلف پر کنم و تمام این گل‌ها را با سلیقه دختر محبوبم خریدم. غیر از این، تصمیم داشتم میز بزرگی هم وسط خانه بگذارم و رویش را با انواع خوراکی‌های هوس برانگیز پر کنم تا وقتی مهمانی برای دیدن شاهکار عزیزم آمد، بساط پذیرایی کاملاً مهیا و آبرومند باشد.

 سه هفته بعد، وقتی همه چیز طبق برنامه‌ام و البته کاملاً با سلیقه دختر آماده شد، سر از پا نمی‌شناختم. بعد باید مرحله اصلی را هم انجام می‌دادم و رویایم را عملی می‌کردم. البته لازم بود در روشی که برای این مرحله به کار می‌بردم، حتی قطره‌ای خون در کار نباشد؛ چون راه‌های تهاجمی، به عروسکم آسیب می‌زد و مصنوعی یا چندش‌آور جلوه‌اش می‌داد. این بود که دختر را نوازش کردم و برای آخرین بار، وعده‌ها و دلگرمی لازم را برایش تکرار کردم. او هم روی استفاده از رژ لب قرمز، چندین بار تاکید کرد و خیالش که از بابت من راحت شد، آرام نشست. بعد با طنابی به تخت بستمش، شیر گاز را باز گذاشتم و به مدت چند ساعت خانه را ترک کردم.

وقتی دوباره پا به خانه گذاشتم، عروسک زیبایم در خواب عمیق مرگ بود و احتمالاً درست مثل من، داشت برای آن اتفاق بی‌نظیر، لحظه شماری می‌کرد. تکانی که به تنش دادم؛ سرش به سمتی مایل شد. بعد بوسیدمش و طناب را باز کردم. همه مراحل بعدی را مو به مو انجام دادم و نتیجه‌اش شد مجسمه حیرت انگیزی که مشابهش را حتی در پرت‌ترین گوشه ذهنم، تصور نکرده بودم. دیگر همه چیز برای بازدید عمومی، آماده بود. نباید بقیه مردم دنیا را از دیدن چنان شاهکاری با آن ابهت محروم می‌کردم. بی اتلاف وقت، اولین مهمان‌ها را به خانه دعوت کردم، همسایه‌های ساختمان محل سکونتم. البته اگر می‌دانستم که تا آن حد از ذوق هنری و بصیرت دیدن زیبایی بی‌بهره‌اند، مسلماً هرگز نمی‌گذاشتم عروسک شیرینم را ببینند. باورتان می‌شود اگر بگویم به محض اولین مواجهه، بعضی به سرعت رویشان را برگرداندند، چند نفر با تعجب نگاهم کردند و حتی یکی از خانم‌ها، جیغ بلندی کشید و پخش زمین شد. در هر حال، کاملاً مطمئنم که بزرگ‌ترین پدیده هنری قرن را خلق کرده‌ام و احتمالاً واکنش بازدید کننده‌ها هم، به خاطر جذبه بی‌نظیر مخلوقم بوده. اما فقط یک سؤال هست که هنوز برایش جوابی ندارم؛ سر و کله پلیس‌ها یک دفعه از کجا پیدا شد و حالا در این سلول، بین شما، چه می‌کنم؟■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «عروسک شیرین من» نویسنده «فاطمه محبی‌زاده»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692