ناداستان «یک من و سه جا» «مریم سادات حسینی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

maryam hoseinii

حدود دو سال پیش، زمانی که در حال نوشتن پایان‌نامه‌ام بودم، هم‌زمان باید خودم را برای امتحانات پایان‌ترم  هم آماده می‌کردم.

برنامۀ پیچیده‌ای بود. بعضی از واحدها را حضوری و بعضی‌ها را غیرحضوری برداشته بودم. دانشگاه ما اصلاً شرایط غیر حضوری نداشت، اما شرایطی که برای من پیش آمده بود، باعث شد تا با کلی بالا و پایین کردن و صحبت با مدیر گروه و مدیر آموزش و غیره و غیره، این کار انجام شود.

بعضی از درس‌ها را در دانشگاه خودمان گرفتم، و بعضی دیگر را باید در دانشگاه دیگری، به عنوان مهمان می‌گذراندم.

از دوستان و هم‌کلاسی‌هایم جدا افتاده بودم و باید خودم را با شرایط، محیط و افراد جدید وفق می‌دادم.

همۀ این دردسرها از دی ماه سال گذشته‌اش شروع شده بود. زمانی که من مجبور به عمل جراحی اورژانسی چشم‌هایم شده بودم. بماند که دقیقاً چه شده بود و آن روزها چه سختی‌هایی را، چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ جسمی تحمل کردم. آن قسمت از زندگی‌ام، خودش داستان دیگریست و یک کتاب جداگانه می‌خواهد.

فقط خلاصه‌ای از آن اتفاق را تعریف کردم که بگویم، به خاطر آن موضوع مجبور شدم یک‌ترم مرخصی بگیرم، و این دلیل تمام بالا و پایین‌ها و تداخل‌های درسی من بود.

زمانی که تاریخ امتحانات مشخص شد، دانشگاه خودمان یک برنامۀ امتحانی به من داد، خود من و یک سری از استادها تاریخ امتحانی دیگری را تنظیم کرده بودیم و آن یکی دانشگاه دیگر هم برنامۀ خودش را داشت.

و این تاریخ‌ها طوری به هم گره خوردند که یکدفعه من خودم را بین سه امتحانی پیدا کردم که در یک روز و یک ساعت و دو مکان برگزار می‌شدند، و این موضوع به خاطر تغییر برنامۀ دانشگاه اتفاق افتاده بود.

حالا باید چه کار می‌کردم؟ با چه کسی صحبت می‌کردم؟ یک نفر باید این وسط کوتاه می‌آمد. این که تقصیر من نبود. من فقط یک نفر بودم و نمی‌توانستم هم‌زمان در یک ساعت خاص، در دو مکان، و در حال دادن سه امتحان باشم. اصلاً کجای دنیا از این جور اتفاق‌ها می‌افتد؟ مگر داریم؟ مگر می‌شود؟

خب باید بگویم انگار برای مدیر آموزش دانشگاه ما، غیرممکن به نظر نمی‌آمد. چون آن روز، هر چه جلویش ایستادم و شرایط را توضیح دادم، من را بی‌خیال و با نگاه سرد همیشگی‌اش نگاه می‌کرد وگفت: خب برنامه همینه دیگه، چی کار کنم؟

می‌توانست خیلی کارها بکند، اما نمی‌خواست. اصلاً انگار  بعضی اوقات تمام سعیش را می‌کرد که کاری نکند. یا این‌که باعث شود پله‌ها را ده بار بالا و پایین کنی و از چند نفر امضاء بگیری و با آن‌ها صحبت کنی تا با او تماس بگیرند تا کارت را انجام دهد.

چرا همه‌اش باید می‌گفت نمی‌شود؟ برو با فلان شخص صحبت کن. برو و از آن دانشگاه دیگر برایم نامه بیاور تا ببینم چه می‌شود...

آن زمان اوضاع به خودی خودش برای من سخت و پیچیده شده بود، و تنها چیزی که به آن احتیاج داشتم، ذره‌ای درک و همراهی بود.

آن ترم من باید تنها امتحان می‌دادم و به هبچ چیز و هیچ کس برنمی‌خورد که ساعت امتحانم، یک ساعت این‌طرف و ان طرف‌تر بشود. حتی استادها هم حضور نداشتند و لازم نبود برنامۀ کسی به هم بخورد.

آن روز را هم با کلی اضطراب و بدو بدو گذراندم، تا بالاخره خانم مدیر راضی شد که من را برای دادن سه امتحان هم‌زمان، به سه قسمت مساوی تقسیم نکند.

آن روز و آن ترم، هر طور که بود، گذشت. اما ذهن من هرگز آن‌هایی را که جلوی پایم سنگ انداختند و البته کسانی که در آن راه سخت کمکم کردند، فراموش نخواهد کرد.

کاش آدم‌ها می‌فهمیدند، از هر دستی بدهند، از همان دست پس می‌گیرند. کاش هر جا از دستشان کاری برمی‌آمد، بدون چشم‌داشت و اذیت کردن، انجام می‌دادند. کاش بیشتر هوای یکدیگر را می‌داشتند.

کاش... ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

ناداستان «یک من و سه جا» «مریم سادات حسینی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692