• خانه
  • داستان
  • داستان «دریا» نویسنده «محمداسماعیل کلانتری»

داستان «دریا» نویسنده «محمداسماعیل کلانتری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mohamad esmaeil kalantari

این چندمین روزه که تا در گاراژی رو باز میکنم، اونهم همین کارو میکنه. ماشینو بیرون میارم ، اونم بیرون میاره. پیاده میشم که درو ببندم، اونهم همین کارو میکنه! زیر چشمی مرا به پاست تا  اگر قدری  جلو افتاد ، الکی دستمالی را بگیره و شیشه ها را بمالونه.  بعد از چهل سال گدایی ، داره به من شب جمعه را یاد میده ؟!

با لبخندی ملیح و صدایی چون مخمل نرم و لطیف ،  سلام و صبح به خیر و بعد بوقی و خداحافظی  . دیروز دل نازکم را به دریا زدم و از داشبورد ، جعبه دستمال کاغذی را بیرون کشیدم  و به سویش دراز کردم و پت پت کنان گفتم:

- قابل دار نیست. از این تبلیغاتی هاست . دیروز تعویض روغنی به من داد.

با ترنمی روح نواز گفت :

- شما خودتون چی؟ دارید ؟ !

بدون اینکه از او چشم بردارم ، با انگشت شست، شیشه پشت ماشین را نشانش دادم و گفتم :

-  آره دارم  ، اون یکی پره پره.

تشکر کنان گرفت. سوار شد . نگاهی دیگر به من انداخت و رفت.

دلم بدجوری غنج میزد. دستها را به هم ساییدم و حرکت کردم.  نگاهی به  آینه وسط انداختم و با دور کردن لبها از همدیگر ، دندانها را نگاه کردم. ردیف ردیف بود. پارسال،  کلی بالاش پول داده بودم تا هر چی کم و کسری داشت، تامین بشه . صورت هم که سه تیغه و صاف و صوف .  فقط این موها ،  این موهای لعنتی خیلی آزارم میده. چهار تا خال سیاه هم ،  اگر یکی به عنوان دوایی خواست ،  توش نیست ؟! امروز هر جوری هست باید به داروخانه برم  ، یک رنگ مو خارجی بگیرم و یک دست، سیاهش کنم. سیاه سیاه که نه، توی ذوق میزنه و تابلو میشم. ازاون میانسالی ها میگیرم. دختر به این جوونی و خوشگلی ، نباید کنار من و  جلو مردم خجالت بکشه ! تازه ؟! اصلا چرا باید خجالت بکشه ؟! مگه من چمه؟ ! دوتا نوه ریزه میزه  بیشتر که ندارم ؟! از این عربهای ملخ خوار و شیر شتر خوار ، کمترم که چهار تا چهار تا تو خونه شون دارن؟ ! بیخود نیست که شاعر گفته  : (مگو که پیر شده ایم و عاشقی نمی زیبد / شراب کهنه شده نشئه ای دگر دارد ) . با عیال هم یک جوری کنار میام. همون آپارتمان ونوشه رو به نامش بزنم ،دهنش بسته میشه . تازه نشه ،  چکار میتونه بکنه ؟!  فوقش چهار روز ، هارت و پورت بکنه و موها و صورتش را چنگ بزنه ،  بالاخره مجبور میشه قبول کنه  .

امروز صبح ،  یک پکیج  نوروزی را که از قبل آماده کرده بودم ، از پنجره  ماشین  به سمتش دراز کردم و گفتم  :

-  امسال شهرداری بین مسافران  نوروزی ، توزیع کرده . یک آشنا داشتم چند تا به من داد.قابل دار نیست   .

کنار صورت  سبزه اش ، چاله ای  افتاد. خال بالای لبش جنبید . جان خدا چقدر استادانه ، دام و دانه را کنار هم قرار داد ؟! هر جا لب دیدم ، نقطه زیر آن بود ، این یکی رفته بالای لب ؟!  روح و روانم بر آشفت وقتی که  یک مرسی کشداری گفت و بسته را گرفت . پشت فرمان ماشینش نشست  . یک دستش را به نشانه خدا حافظی بلند کرد و حرکت کرد.

شب به خانه آمدم و پای تلویزیون نشستم. برنامه مشاعره دکتر اسماعیل آذر بود . با شنیدن هر شعری  ،  به یاد او می افتادم و باخیالش کیف میکردم .  عیال با سینی چای کنارم نشست :

- حواست به من هست تا دوتا کلمه باهات صحبت کنم ؟

سرم را به سوی  او چرخاندم:

- خیر باشه ایشالله ؟ !

- ایشالله که خیره.  میگم که ، یک مادر و دختر،  روبروی خونه مون کوچ اومدن. پدر دختره مرده و دختره با ماشینش ، تو آژانس بانوان کار میکنه. امروز مادرش با یک کاسه آش نذری ، اومد خونه ما و بعد از کلی صغری کبری چیدن ، گفت که دیگه داره آبروریزی میشه، اگه ماها رو قابل میدونین ، زودتر بیاین خواستگاری. سه ساله که پسرتون تو دانشگاه با دخترم دریا،  دوسته و همدیگه رو خیلی  میخوان....

سرم را به سمت تلویزیون چرخاندم. دکتر آذر با گشاده رویی تمام  ، انگشت اشاره رابه سوی یکی از شرکت کنندگان  تکان داد و گفت :

_  آقای شماره ی  سه ،  دال بده!

و  او هم با حرکات دست و موزون و  شمرده شمرده گفت: (دریا به هوای خود موجی دارد/خس پندارد که این کشاکش با اوست) .

با احترام  محمد اسماعیل کلانتری

زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد/ این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است.شاطر عباس صبوحی

دریا به وجود خویش موجی دارد/ خس پندارد که این کشاکش با اوست . ابوسعید ابولخیر

مگو که پیر شده ایم و عاشقی نمی زیبد/

شراب کهنه شده  نشئه ای دگر دارد . حسن اعنمادی

از دام زلف و دانه خال تو در جهان/ یک مرغ دل نماندنگشته شکار.حافظ

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «دریا» نویسنده «محمداسماعیل کلانتری»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692