• خانه
  • داستان
  • نمایشنامه کوتاه «زنی در دست باد» نویسنده «سپیده گلتراش نژاد»

نمایشنامه کوتاه «زنی در دست باد» نویسنده «سپیده گلتراش نژاد»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

( صحنه ،خانه ی تارا را نشان می دهد.تارا ،بر روی تراسی در سمت راست صحنه قرار دارد ومیخواهد یا کریمی راکه زخمش رو خوب کرده  ،پر بدهد در همین حین پیامگیر به صدا در می آید و سارا  در حالی که بوسه ای بر بال یاکریم میزند به پیام گیر گوش میدهد. )

(صدای پیام گیر تلفن خانه بلند پخش میشود...صدای زن ناصر خان، دوست شوهرش ،امید است.)

 صدای زن ناصر خان:الو...عزیزم خونه ایی؟خیلی به گوشیت تماس گرفتم...جواب ندادی؟ این بدبخت ناصرهم همین طور...خیلی زنگ  زد ...اصلا جواب نگرفت!!!بلندشد رفت پیش آقا قدوسی...به من سپرد ایقد زنگ بزنم تا بتونم بگیرمت...وای تارا جون اینجا غوغایی هست...نمیدونی که...یعنی فکر کنم ..تاحالا دیگه البته باید بدونی ها..چون پرستار بیمارستان میگفت به اولین شماره توی موبایل امید خان زنگ زده و پیام گذاشته...البته پرستار خودش به من نگفت ها..به ناصر آقامون گفت....منم دیگه پرسیدم اولین شماره گوشی امید خان مگه کی بوده؟ناصر هم گفت تو!!! الو تارا جون ..میشنوی صدامو؟خونه هستی؟..البته یه وقت حمل بر فضولی نکنی ها..قربونت برم منم وقتی اسم تورو شنیدم خیلی تعجب کردم...به ناصرم توپیدم که به تو چه از پرستار پرسیدی..مگه فوضولی؟ولی ناصر بدبختم گفت بر حسب وظیفه بوده...نه خدای نکرده چیز دیگه ...آخه آقا قدوسی همه مسائل رفع ورجوع کردن این تصادفه رو، انداخته رو گردن این ناصر مادر مرده خودش سوراخ موش خریده Nتومن...آخه نمیدونی چه سر وصدایی کرده این تصادفه...اینترنتو دیدی؟پاشو چک بکن...پاشو اگر خونه ایی ...عزیزم...خونه ایی؟اصلا من وقتی دیدم باورم نشد انگاری کل شهر جمع کردن پشت در بیمارستان، اونم تو این اوضاع کرنا وقرنطینه بخدا مردم بیکارن از رو بیکاری دنبال سوژه میگردن...همه دارن از امید خان حرف میزنن...همه دارن سراغ کس وکار وخانواده اش رو  ازناصر میپرسن... میگن باباش کیه ...مادرش کجاس ...زنش چرا ول کرده رفته ینگه دنیا...انگار که ملت بیکارن....یکی نیست بگه آخه ملت ،مگه وقتی تا دیروز که فیلماش توقیف میشد ...فیلمنامه هاش برگشت میخورد براشما مهم بوده که الان که افتاده رو تخت براتون مهم شده...ای زبونم لال شه که این فکمو زیادی میجنبونم... ...ولی تاراجون حالا که تا اینجا رو گفتم بزار اینم بگم...البته ازم به دل نگیری ها؟مثه خواهر بزرگترهستمم که دارم بهت میگم..دیگه هم راستش فکر کنم رازی نداری که از من پنهمون مونده باشه..الان اگر توی این بل بشو...سندی مدرکی..چیزی داری ...که ثابت میکنه زن امید خان هستی ...عقد نامه ای ...صیغه نامه ای ...دائمی..موقتی...حالا هرچی..خودت دیگه میدونی منظورم چیه...برش دار پاشو بیا بیمارستان...البته این فقط حرف من نیستا...حرف ناصرآقامون هم هست...بابا به سلابه بستنش بس که از زار های مگوی فیلمساز در سایه ،امید خوشبخت  ،بعد از مرگش ازش پرسیدن...همی جور مصاحبه پشت،مصاحبه...گزارش پشت گزارش... البته نه اینکه فکر کنی من از مشهور شدن شوهرم خوشم بیادها...ابدا..همی جورشبانه روز این قدوسی رو نفرین میکنم که چرا کشیده کنار ناصر بدبخت منو فرستاده جلو..بهت تسلیت میگم عزیزم امید خان رفت.. الو تارا میشنوی بهت چی میگم قربونت برم... بهت تسلیت میگم...اما الان چیزی که از تسلیت برای تو مهم هست اثبات خودته به بقیه...حتی به خانواده اش... ببینم خانواده اش که از وجود تو خبر دارن ؟ندارن؟؟؟....آره داشتم میگفتم الان چیزی که مهمه اثبات خودت هست به بقیه است ،حتی به اون زنیکه که از ینکه دنیا پیام تسلیتش برای عشقش داره زودتر از خودش میاد..نمیدونی که اون چی بود، برات که گفته بودم همکلاسی این ناصر و امیدبوده همون موقع هم دست از سر این دوتا برنمیداشت حتی وقتی هم که ناصر مادر مرده دیگه متاهل بود ، همش از اون کیس های دانشگاهی که میخواست براش جور کنه ونشد حرف میزد که  الان اونا  یکی اش مالزی هست .. یکی اش تایلند واون یکی هند واین ور اون ور دارن فیلم میسازن تو جشنواره ها شرکت میکنن داد از این حرفا..اینقدر هم خودشو بالاتر از اون امید خوشبخت ،بدبخت میدونست که آخرش با اولین دعوت نامه این کمپانی ممپانی های خارجی پاشد رفت ..تازه بهت نگفتم البته شایدم گفته باشم ها من که نخود زیر زبونم نمی ماسه ،این رو ناصر مون بهم میگه ، یه چند ماهی که توی استانبول مونده بود تا اقامتش جور شه هر روز یه بساطی یه نشستی میذاشت با کلی دردسر برای این محفل های ادبی که وقتی ایران بود داشت براشون قلم میزد و کار می ساخت، آخرشم ناصر آقای ما، بلند شد رفت برای بستن دهنش و با سلام وصلوات ردش کرد اون ور..اینا رو بهت نمیگم همین جور الکی ها،دارم این هارو بهت میگم که حساب کار دستت بیاد و بدونی من بین اون وتو ،پشت تو هستم عزیزم،آخه همچین با آدم گردن کلفتی روبه رو هستی ها مگه ندیدی الان چقدر اسم رسم داره واین جلسات آنلاین ادبی اش هم این روزا توی این اوضاع کرنا وقرنطینه، خیلی تو بورس هست ،لایو میذاره قصه میگه ..همین داستان هاشو ..توی لایو یکی از کاراش منم مخاطبش بودم یه مشت قصه کودکانه با این جک جونورها، نمی دونم چی بود کنجشگ ..کلاغ یا دم جنبانک ..آره دیگه از این برنامه ها ترتیب میده به حمایت کودکان کار ..خصوصا کودکان کار سرزمین مادری، خیلی هم کارش گرفته همه دارن با چه میدونم این نویسنده اون نویسنده بزرگ همسنگش میکنن..تازه یه مشت انجمن حمایت اززنان هم اون قهرمان زندگی امید خوشبخت میدونن و پیش پیش داستان زندگیش رو میخوان برای این کمپانی اون کمپانی آب کنن... اونم که از خدا خواسته نه اینکه دلش غنچ میره برا امید ها...به قول ناصر که میگه ...این خانم دلش داره غنچ میره برابخور ..ببر ..آلاف الوفی که بعد امید براش رقم میزنن...میدونی که...اگر سایتا رو چک کنی..میبینی چیا نوشتن ...این وزیر وزرا !..چه وعده  و وعیدهایی دادن ..این وکیل وکلا!این داخلی ها رو میگم ها نه اون ور آبی ها..راجب امید..پاشو جون من یه نگاه بنداز، بهش میگن،فیلمساز ارزشی..متعهد به هنر مذهبی وانقلابی واز این حرفا...از من نشنیده بگیر ولی انگار حرفشم هست ،یعنی ناصرآقامون از این قدوسی هه شنیده که میخوان لقب شهید زنده در حین انجام وظیفه رو بهش بدن...البته نه که منت بذارم ها، ولی این ها رو همه ناصر خان ما براش جور کرد وگرنه بازم بین خودمون باشه ها تا قبل اینا ناصر میگفت این قدوسی هه میخواد امید رو ببیچونه ، نزاره بره سر پروژه تولید ..کرنا رو بهانه کنه قراردادش رو لغو کنه ،من نذاشتم ..یعنی ناصر نذاشته..که بدبختانه اون تصادف پیش میاداصلا پای امید خان نمیرسه به مشهد که پروژه رو اسارت بزنه ...ای خدا از سر تقصیزات این آقا قدوسی نگذره....الو...عزیزم.. خوب شنیدی چی دارم بهت میگم...الو من همه این حرفا رو زدم که هوا دستت بیاد ...تارا جون...خونه ایی؟...اومدی اینجا دم بیمارستان؟...اگر اومدی که نمیذارن بیای تو ...آخه دم در شلوغه ..پر از خبر نگار... روز نامه نگارو...ژونالیستو.... این آدم هاست...من باید بگم ناصرآقامون بیاد دنبالت بیاردت داخل...الو...ببین پیامم رو گرفتی یه زنگی بزن .

(یا کریم بین دستان تارا پر پر میزند ..نور میرود)

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

نمایشنامه کوتاه «زنی در دست باد» نویسنده «سپیده گلتراش نژاد»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692