در میان اهالی داستان بهاره ارشد ریاحی نامی شناخته شده است. نویسندهای پرکار، پرشور و جوان. قبلاً او را در ماهنامه اینترنتی چوک دیدهایم. و یا روزنامه ابتکار. برگزیده جوایز ادبی متعدد. داور جوایز ادبی متعدد. تقویم تصادفی رمان جدید اوست. انتشارات مروارید.
اولین چیزی که در این رمان نظر مخاطب را جلب میکند، نثر و زبان پاکیزه و تمیز اثر است. راستش من قبلاً مجموعه داستان لیتیوم کربنات از همین نویسنده را خوانده بودم. با وجود قدرت عناصر داستان اما نثر و زبان به این پاکیزگی نبود و بهاره ارشد ریاحی از این نظر واقعاً گامهای سریعی برداشته.
البته رسمش هم همین است. نویسنده هر چه بیشتر بنویسد نثر و زبان داستانهایش پختهتر میشود. این چیزی نیست که با مطالعه به دست بیاید بلکه با قلم برداشتن و نوشتن و نوشتن است که حاصل میشود. به طور مثال ابوتراب خسروی نویسنده شناخته شده را در نظر بگیرید. نگاهی به سیر تکاملی داستانهای او بیندازید. نثر و زبان به تدریج بهتر و بهتر تا به خارق العاده نزدیک شده. اما... اگر به مجوعه داستان هاویه از جمله کارهای ابتدایی خسروی نگاهی بیندازیم داستانهایی را مییابیم مثل دستها و دهانها که واقعاً قصهی درونی عجیبی دارند. نثر و زبان نویسنده به تدریج و در طول سالیان بهتر و بهتر شده است اما... داستان فقط نثر و زبان نیست. در میان نویسندگان تازه کار گاهی داستانهایی مییابیم که نثر و زبان شلختهای دارند اما چیزی دیگر در درون داستان میدرخشد. چیزی که در کار قدیمیها دیده نمیشود. نویسندهی قدیمی در نثر و زبان پخته شده اما دیگر آن قدرت ریسک پذیری جوانی را ندارد.
البته هنوز خیلی زود است که راجع به بهاره ارشد ریاحی چنین قضاوتهایی داشته باشیم. او به نسبت خسروی راه نرفته زیادی پیش رو دارد.
به:
مژگان؛
و لبخندش
که بیرمق نمیشد از درد
و موهای بلند مواجش
که نماند
و صدایش
که پر از شور زندگی بود
تا آخرین روز...
صفحهی اول کتاب. و بعد ریتم موج گونهی کلمات. و رقص مواج جملهها جلوی چشم مخاطب. با خودم گفتم اگر نویسنده مکالمهها را هم بجای شکسته کتابی نوشته بود میشد موجهای وولف. به قصرالدشت که میرسی یاد رابطهی نویسنده با شیراز می اُفتی. نویسندهای تهرانی که با شیراز نخ ریسمانی پاره ناشدنی دارد. و یادت می اُفتد چه زمانها که در باغ ارم شیراز قدم زده است تا تصویرهای رمانش واقعیتر از تصاویر ذهنی باشد. و رنگ گلهای شیراز از پس کلمات بدرخشند.
حس زنانگی در سراسر داستان موج می زند. کلاً من بسیار نادر دیدهام که یک نویسندهی زن توانسته باشد از حس زنانگی فاصله بگیرد. داستان انفرادی از لیلا غلامی نویسندهی ناشناخته از موارد بسیار نادر است. البته خُب شاید زنها هم در اینجا بگویند که حالا کدام مردی توانسته از مردانگی در نوشتن فاصله بگیرد؟ سوالی که شاید سوال واقعاً بجایی هم باشد.
می دانید، وقتی شما برخوردی هر چند اندک با نویسندهای داشته باشید و بعد داستانی از او را بخوانید در بسیاری جاها در وَرای داستان خودِ درونی نویسنده را میبینید. نمیدانم این عیب است یا حسن اما واقعیتیست انکار ناشدنی. می گویند که اگر میخواهید مثلاً راجع به پرواز با کایت بنویسید حتماً میبایست یکبار هم که شده عملی با کایت بپرید وگرنه هر چقدر هم که تحقیق و مطالعه کنید هرگز حس واقعی پرواز را انتقال نمیدهید. نویسنده اگر راجع به چیزی که از آن تجربهی شخصی داشته بنویسد داستانش حال و هوای دیگری دارد. هرگز آثار دفاع مقدس نویسندگان نو قلم به پای آثار آنها که خود در جبهه بودهاند نمیرسد. شاید عناصر داستان را بهتر رعایت کنند
اما چون با پوست و خون خود فضای جنگ را لمس نکردهاند همیشه جایی از کارشان میلنگد. نمیتوانم در این مورد در مورد نویسندگان خارجی قضاوت کنم چون مثلاً بنده شخصاً همینگوی را ندیدهام اما فکر میکنم در مورد تمام نویسندگانِ جهان چنین قانونی صدق کند چرا که همینگوی خود در جنگهای جهانی حاضر بوده و به همین خاطر وداع با اسلحهاش نوبل میگیرد.
دوربین راوی در این داستان بسیار نزدیک است. او سعی میکند از حالت نمایشی فاصله نگیرد. ریزترین جزئیات و کارهای شخصیتها را نمایش میدهد. و خواننده باید از ورای اعمال شخصیتها به نیات آنها پی ببرد. بهاره ارشد ریاحی سعی میکند به قانون نگو بلکه نشان بده پایبند بماند. در مقالات بسیاری اشاره کردهام که همواره در طول تاریخ نثر فارسی از شعر فارسی تأثیر پذیرفته و نویسندهی ایرانی هرگز نتوانسته در طی قرون از شاعرانگی فاصله بگیرد. زمانی در میان نسل اول داستان نویسان و افرادی چون هدایت و جمال زاده و تحت تأثیر مَنِش زبانی غرب نثرِ داستانی از نثرِ آسمانی به نثر زمینی نزدیک شد اما بعد از هوشنگ گلشیری و تأثیر عمیقی که او و شاگردانش بر داستان ایرانی نهادند نثر داستانی دوباره بازگشتی رو به گذشته داشت که در کار بهاره ارشد ریاحی هم نمود دارد. من اینها را می گویم و خودم بیشتر به نثر زمینی زبانِ غربی اعتقاد دارم اما خودم هم وقتی قلم به دست میگیرم ناخودآگاه بدان سمت کشانده میشوم و از خواندن جملات مواج کیف میکنم گویی شاعرانگی در عمق ضمیر ناخودآگاه ما ایرانیها حک شده باشد.
شخصیتها شخصیتهای روزِ جامعهاند. انسانهایی غوطه ور در سیلاب موج گونهی زمانه. فصلهای رمان زمان خطی را دنبال نمیکنند. یک فصل قبل از تصادف و فصلی دیگر بعد از تصادف. یادآور عنوان کتاب. تقویم تصادفی. و تصادف جایی که نقطه گاه و بزنگاه اصلی داستان باشد. بزنگاهی که هرگز تا فصول آخر ساعتی بدان اختصاص نمییابد و از ورای بعدها و قبلها، یک در میان برای خواننده هویدا میشود. تکنیکی که بهاره ارشد ریاحی بابت آن باید به خود ببالد.
شاید صلاح نباشد بیش از این ادامه دهم. تعداد صفحات معرفی دارد زیاد میشود. زیادتر از آنچه قابل چاپ در جراید باشد. پس باید نقطهای بگذارم بر پایان. و تنها به خوانندهی این متن بگویم، تقویم تصادفی رمانیست، که دست خیلی از مشهورها را از پشت میبندد، و اگر کسی آن را بخواند، حتماً در خاطرهاش میماند. و شاید سالها بعد اگر از آن فرد بپرسند، بهترین رمانی که خواندی چه بود، بگوید:
تقویم تصادفی... ■
ایمیل: alipayandehjahromi@gmail.com
---------------------------
خانه داستان چوک، با دورهای داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی و کارگاه ترجمه داستان
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
شبکه تلگرام خانه داستان چوک
https://telegram.me/chookasosiation
شبکه تلگرام خانه ویراستاران چوک
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
دانلود فصلنامههای پژوهشی شعر چوک