یادداشتی بر رمان «سلاخ‌خانه شماره 5» نویسنده «کورت ونه‌گات»؛ «عباس پورهمرنگ»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

یادداشتی بر رمان «سلاخ‌خانه شماره 5» نویسنده «کورت ونه‌گات»؛ «عباس پورهمرنگ»

سلاخ خانهٔ شماره پنج، رمانی شاخص و پر از المان‌های پست مدرنیستی و هوشمندانه است که هر یک درست در جای خود نشسته و خواننده را پای کتاب میخکوب می‌کنند. در ابتدای کتاب با شخصیت نویسنده آشنا می‌شویم و روایتی که می‌خواهد از جنگ بگوید، اما هنوز نمی‌داند چطور شروع کند. در جایی کار خود را بی ارزش می‌نمایاند و از دسترنج خود به زباله‌ای یاد می‌کند و در جایی به شخصیت داستانش قول می‌دهد که این کتاب بی گمان کتابی ضد جنگ خواهد بود. بی شک داستان با طنز تلخ و تند و تیز خود جنگ را به سخره می‌گیرد و نکوهش می‌کند و می‌کوشد با آوردن شاهد به آن سندیت ببخشد مانند بخشی که از زبان همسر دوستش به سیناترا و جان وین اشاره می‌کند و با این کار علاوه بر نشان دادن زمان داستان پایه‌های رئال آن را نیز بر زمین می‌کوبد.

روزی از استادی گرانمایه شنیدم اگر داستان پست مدرن و سورئال هم می‌نویسید باید یک پایش روی زمین باشد. در اینجا نویسنده با اینکه با شکست‌های زمانی پی در پی خواننده را همراه می‌کند و وقایعی دور از ذهن اما به طرز عجیبی باور پذیر را عنوان می‌نماید اما همچنان یک پایش روی زمین است. استفاده از واژه‌ها و تشبیهات گاهی طنز آمیز و بدیع مانند (فلامینگوی چرک- تشبیه صدای توپ به زیپ شلوار غول و...) خواننده را به فکر می‌برد و گاهی لبخندی تلخ بر لبانش می نشاند.

نویسنده در این داستان با استفاده تکرار یک سری از واژه‌ها می‌کوشد مانند تلنگری خواننده را در جای جای داستان متوجه سیر روایت کند و طوری هنرمندانه این کار را انجام می‌دهد که حتی ذره‌ای دلزدگی و تکرار به چشم نمی‌آید. شکست‌های زمانی فراوانی که به کار می‌رود نگارنده را به یاد فرضیهٔ کرمچاله های انیشتین- روزن انداخت. فرضیه‌ای که در آن ماهیت کرمچاله ها مشخص می‌شود. همانطور که کرمچاله ها بعد زمان و مکان را می‌شکنند، نویسنده در داستان، خواننده را از کرمچاله ای به کرمچاله دیگر می‌برد و ابعاد جدیدی را با اینکه فاصلهٔ بسیاری از یکدیگر دارند به وی می‌شناساند. زمان در داستان در هم می‌شکند و با هر بار سفر در زمان که گاهی با فاصلهٔ بسیار اندکی اتفاق می افتد بعد جدیدی از شخصیت‌های داستان روشن می‌گردد. مسئله‌ای که بسیار جالب است اینکه حتی در این شکست‌های زمانی و سفر در زمان از رفتن به دوران نوزادی نیز ابایی ندارد و با جزئیات آن را از دید نوزادی که مادرش دارد تر و خشکش می‌کند بیان می‌نماید. نویسنده برای پیشبرد هدف خود در داستان حتی از فضای بیگانهٔ فرازمینی سخن می راند که با اینکه بسیار دور از ذهن است اما برای خواننده بسیار آشناست. زمانی که بیلی خود را در سیارهٔ بیگانه می‌بیند و آن باغ وحش انسانی با گنبد شیشه‌ای به راه می افتد و تمام حرکات وی برای ساکنین سیاره جالب توجه است به طوری که با ادرار کردنش شور و غوغایی در جمعیت به پا می‌شود، یکی از سمبولیک ترین بخش‌های داستان اتفاق می افتد. انسان‌هایی که زیر سقف شیشه‌ای جامعه زندگی می‌کنند و کوچکترین رفتار آنها زیر نظر است و این دوربین لاینقطع اجتماع بر خصوصی‌ترین رفتار شخص حتی زندگی زناشویی وی نظارت و آن را تشریح و تحلیل می‌نماید.

در این رمان موضوعاتی مبهم در برش‌هایی از داستان آورده می‌شوند و کمی دورتر در داستانی دیگر طوری با موضوع پیوند می‌خورند که خواننده را به وجد می‌آورند. مانند عکسی که ویری همراه خود دارد و ارتباط آن با مونتانا که در کتاب فروشی نیز این ارتباط برقرار می‌شود.

اوج به سخره گرفتن جنگ در جایی اتفاق می افتد که بیلی دارد فیلمی را از انتها به ابتدا می‌بیند. بازسازی تک تک این صحنه‌ها طوری هنرمندانه انجام شده و تصاویر طوری زنده و ملموس هستند که حس می‌شود در همین یک قسمت به تنهایی نویسنده توانسته کار خود را به انجام برساند. با توجه به اینکه اسم دیگر رمان جنگ صلیبی کودکان است می‌توان اشارات بسیار خوبی را به این موضوع پیدا کرد. زمانی که بیلی در شکست‌های زمانی پی در پی، خود را در اردوگاه باز میابد و مسئلهٔ اصلاح صورت مطرح می‌گردد تازه شباهت این جنگ به جنگ صلیبی کودکان نمایان می‌گردد و اینکه سربازان بعد از اصلاح صورتشان تازه ماهیت و سن و سال اندکشان مشخص می‌شود و نویسنده از این طریق صورت زشت و کریه جنگ را به خواننده می‌نمایاند.

یکی از نکاتی که در این رمان باید بدان اشاره کرد حضور شبح وار خود نویسنده در آن است. اشاراتی گنگ و مبهم در قسمت‌هایی از رمان وجود دارد که حضور نویسنده را چون شبحی در تمام داستان حفظ می‌کند و بدون اینکه چهره‌ای از وی بشناساند مهر تاییدی بر این کنش می زند در محوطهٔ راه آهن وقتی اسرا را طبقه بندی می‌کنند نویسنده از این جمله استفاده می‌کند: ((من خودم در محوطهٔ راه آهن بودم، همینطور هم رفیق قدیمی زمان جنگ من، برنارد وی اوهار)) در اینجا نویسنده به طور مشخص در داستان وارد می‌شود و بخشی از فضای آن را اشغال می‌کند. این اشاره در قسمتی دیگر نیز تکرار می‌گردد. همانطور که یکی از خصوصیات یک اثر پست مدرن حضور گاه فعال و تأثیر گذار نویسنده درون رمان است. این اثر نیز از این قاعده مستثنا نیست و نویسنده با هنرمندی تمام تکه‌ای از خود را در دل اثر جا نهاده است. تشبیهاتی که در این رمان استفاده شده بسیار بدیعند به عنوان نمونه به قسمتی از رمان که اسرا را می‌خواهند از واگن پیاده کنند توجه کنید. در ابتدا می‌گوید محموله که اسرای جنگی آمریکایی هستند از نظر نگهبانان همچون مایع سیالی هستند که می‌توان آنها را با مهربانی تحریک کرد و سپس زمان پیاده شدن برای اینکه مرگ یکی از اسرا را با هنرمندی و تأثیر گذاری تمام بیان کند به خلق این تصاویر دست می زند: ((در صف انسان‌هایی که به در رسیدند، بیلی نفر ماقبل آخر بود. آخرین نفر کارگر دوره گرد بود. کارگر دوره گرد نمی‌توانست راه بیفتد، نمی‌توانست تلپ به زمین بیفتد. کارگر دوره گرد دیگر مایع سیال نبود. به سنگ بدل شده بود. بله، رسم روزگار چنین است.))

در اینجا برای آنکه مرگ کارگر دوره گرد به خوبی به چشم بیاید و برجسته شود ماهیت افراد داخل واگن را به مایعی سیال بدل می‌کند. همان ابتدا نمی‌گوید کارگر دوره گرد مثل سنگ شده بود و مرده بود. وقتی از چنین تضادی استفاده می‌شود مرگ وی هولناک‌تر و تأثیر گذار تر می‌گردد. از این دست تشبیهات که برای تأثیر گذاری بیشتر داستان استفاده شده در بسیاری قسمت‌های رمان به چشم می‌خورند. تشبیهاتی که مستقیم نیست. با اشاره است و زبانی که نویسنده در طول رمان خلق می‌کند و خواننده با آن خو می‌گیرد. در جایی نویسنده مسیحیت را نیز به پای بوتهٔ نقد می‌کشاند و به روش خاص خود آن را تحلیل می‌کند. زمانی که بیلی در آسایشگاه بستریست روزواتر، بیمار تخت کناری که عاشق خواندن کتاب‌های تخیلیست کتابی را به او معرفی می‌کند به نام انجیل فضایی که در آن مسافری فضایی از شقاوت مسیحیان در حیرت فرو می‌رود و در مورد مسیحیت و انجیل عصر جدید تحقیق می‌کند. در اینجا نویسنده به طرز کاملاً مشهودی بیان می‌دارد که این سکه در واقع دو رو دارد و انسان‌های بی کس و کار بیشتر در معرض مشکلات و قهر جامعه و خداوندی هستند که در انجیل عهد جدید توصیف می‌شود. در واقع مضمون این قسمت ارتباط مفهومی عمیقی با سربازانی دارد که از طبقهٔ فرودست جامعه انتخاب می‌شوند و دچار مصیبت جنگ می‌گردند. سربازانی که نه به اختیار بلکه با جبر گریز ناپذیر شرایط اجتماعیشان به جنگ گسیل می‌شوند.

داستان با سخن گفتن از ادگار دربی، سربازی که قوری دزدیده بود آغاز می‌گردد و با همان به پایان می‌رسد. انگار خواننده هم در درک لحظهٔ دزدیده شدن بیلی که به زمان زمینی صدم ثانیه‌ای طول کشیده همراه می‌شود. انگار کل ماجرای کتاب در صدم ثانیه‌ای رخ داده و دو برگ بیشتر ندارد. درست مانند کتاب‌های ترالفامادوری ها. در جمع بندی باید گفت سلاخ خانهٔ شمارهٔ پنج نماد بارز احساسات و تجربیات نویسنده از جنگ و تنفر و انزجار وی از آن است و در عین حال اجتناب ناپذیر بودن جنگ. همانطور که در قسمتی که بیگانگان فضایی از اجتناب ناپذیر بودن پایان دنیا توسط خودشان سخن می گویند. نویسنده نیز همین سخن را در تک تک سطرها پنهان می‌کند.


 

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.

http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک

http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html

دانلود نمایش رادیویی داستان چوک

http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك

http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان

http://www.chouk.ir/honarmandan.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html