رمان با راوی اول شخص روایت میشود. راوی مرد جوانی است که فروشنده پوشاک زنانه است. داستان با توصیف لباس پوشاندن راوی به مانکنها آغاز میشود. و خواننده از پاراگراف اول وارد فضای داستان میشود.
"ویترین سمت چپ خالی است. از داخل، شیشهها را با روزنامه خیس پاک میکنم. ساتن سفید کف ویترین را جارو میکشم و میآیم پشت دخل. روبه رویم مانکنها لخت ایستادهاند. با کمرهای باریک و سینههای بر آمده. از کمر دو تکهاند و دستهایشان از کتف میچرخد. با تمام ظرافت اغراف آمیز بدنشان، بدون سر رو به رویم صف کشیدهاند."
هر کدام از مانکنها یاد آور زنی هستند در گذشته راوی. زنهایی که مشتری بوتیک بودهاند ولی در حد مشتری باقی نماندند.
"اولین مانکن را میکشم جلو. دستهایش را تکان میدهم. از کمر میچرخانم و او خاموش تو دستهایم ول میشود. پیراهن ترک فسفری تنش میکنم و گودی کمرش را از پشت با سوزن میگیرم. یکی از همان روزها مدتها پیش بود انگار. هوا ابری و گرفته بود. مانتو تریکو کشباف تنش بود تا مچ پا. تنگ تنش چنان چسبیده بود که تمام پیچیدگیهای اندامش جلوه میکرد... موهای فر خورده و مجعد خرمایی رنگ، طرف راست صورتش آویزان بود و تاب میخورد. اشاره کرد به ویترین سمت راستی."
همینطور مانکنهای دوم و سوم و چهارم یاد آور زنهایی هستند که در گذشته با راوی رابطه داشتهاند. پنجمین مانکن آخرین نفر است. یاد آور سیمین که نمیخواهد توی ویترین بگذارد. میخواهد جلوی چشمش باشد. و چون نمیشود لخت باشد لباس میپوشاند.
مانکنها بدون سر، زیر لباسهای رنگی پنهان شدهاند. غیر از آخرین نفر... اولین نفر اوست که دیگر ندیدمش؛ و دیگران که خاطرم نیستند. اما سیمین... سیمین، آخرین نفر ایستاده و همچنان نگاهم میکند.
در دنیایی که داستان تصویر و بیان میکند، فقط یک چیز مهم است. رابطههای سطحی و پوشالی. همه اتفاقات داستان،
در خدمت نشان دادن احتیاج به روابطی سطحی و پوشالی است. شخصیتهای داستان در حد تیپ میمانند.
تیپهای یک شکل. تیپهایی که افراد جامعه را نمایندگی میکنند. حتی راوی شخصیتپردازی نمیشود. نقطه عطفی در داستان دیده نمیشود. اتفاقی که منجر به کنش یا واکنش خاصی از جانب شخصیتها شود، رخ نمیدهد. دنیایی که داستان به ما نشان میدهد دنیای مردهای است. به نظر میآید. همه شخصیتها از چیزی رنج میبرند. اتفاقی در گذشتهشان بوده که کل زندگی آنها را تحت تاثیر قرار داده. رنجی که راوی از سیمین میبرد. رنج زنی که با دیدن مانکن اول به خاطر راوی میآید. و مشخص نمیشود از چه چیزی رنج میبرد. رنجی که ژاله بعد از برگشت از شمال میبرد. و خودش را در دسترس موتور سوار تبه کار قرار میدهد. رنجی که برادر سمیرا بخاطرش خودکشی میکند. به منشا رنجها کمتر پرداخته میشود. اطلاعاتی از گذشته شخصیت راوی و دیگر شخصیتها داده نمیشود. به نظر میرسد دنیای داستان و اتفاقهای آن فقط حول محور رابطههای شکست خورده است. رابطههایی که رنگی از عشق و دوست داشتن ندارند. راوی در برخورد با زنهای دیگر فقط جذابیتهای بدن و طرز لباس و آرایششان را میبیند. یادآوریهای راوی هم از سیمین صرفاً محدود به جذابیتهای ظاهری میشود.
تمامی شخصیتها در تنهایی به سر میبرند. رابطههای شخصیتها با خانوادهها بیان نمیشود. و در تماس تلفنی راوی با پدرش خانوادهای فرو پاشیده تصویر میشود. تمام اتفاقات و زندگی و شغل راوی صرفاً برای پر کردن تنهایی و ایجاد رابطه است. و این تنهایی هیچگاه پر نمیشود. به نظر میرسد که راوی و شخصیتهای دیگر انتظار زیادی از رابطهها ندارند. در دنیایی ناخواسته با اتفاقات ناخواسته، منفعل زیست میکنند.
وقتی اداره اماکن از ماکنها ایراد میگیرد، جایگزین مانکنهای ویترین، طنابدار است. طناب داری که سمیرا را به یاد برادرش میاندازد. برادری که با دستهای باز خودش را دار زده. زمانی که سمیرا از راوی میخواهد طناب دار را از ویترین بردارد. دست خودش که در زیر چانهاش مشت کرده شکلی از طناب دار را ساخته.
در طول داستان از نشانههای زیادی استفاده شده. اغلب نشانهها در خدمت موازی سازی است. مانکنهایی که با افراد داستان مقایسه میشوند. طناب دار. تصویر کشتی که راوی در پارتی شبانه میبیند. کشتی درموج ها کج میشود. تعمیم کشتی به افرادی که در پارتی میرقصند.
"کشتی کجتر شده. کمکم دکلهایش با قلهی موج بزرگتر مماس میشود. یک رشته موی فر خورده چسبیده به گردن گندمیاش."
"تو نوری که غلیظتر شده چرخ میخورند و میخندند. تاب نرمی روی تنشان میلغزد و مثل موج از سر و شانهها و دستها بیرون میرود. نگاهم لنگر میاندازد میان امواجشان که با هر چرخش از هیجان و لذت، پر و خالی میشود... وقتی کنارم مینشیند سینهاش از نفس نفس موج برمیدارد. نگین قهوهای گردنبندش روی سینه سفیدش با هر موج بالا و پایین میرود اندازهی پشت ناخن است."
"سفارش دادهام یک سکان کوچک چوبی برای ویترین بسازند. یک لنگر بزرگ و مفرغی هم دارم. طنابهای کنفی را باید از سقف آویزان کنم و دامنها را مثل بادبان سوزن بزنم به آن. یک کنده درخت، حتماً پشت سکان میگذارم. ناخدایی نیستم که همیشه باید بایستد. سکان باید آزاد باشد. بچرخد به هر طرف که بخواهد."
"روی لنگر و سکان کشتی خاک نشسته. ساتن کف آفتابخورده و بیرنگ شده. گرد و خاکش به سرفه میاندازد. ردیف پوستههای سینه پیدا میشود. رشته کوه کوچک و منظمی که پشت هم ایستادهاند. شکل موجهای مسخ شده، که نه پیش میروند و نه تو خودشان میپیچند."
راوی برای استفاده از مانکنهای ممنوع شده از طرف اماکن، تمام برجستگیهای بدنشان را با اره میبرد. این مثله کردن، شکستن بتها محسوب نمیشود. بلکه یکسان شدن راوی با مانکنهاست. خودش را همانند مانکنهای بی سر در آیینه میبیند. و در پایان داستان، تی شرت خودش را به تن پنجمین مانکن میکند.
زیست اجباری در فضایی که معنایی برای زندگی یافت نمیشود. و تمام شخصیتها مانند مانکن در موج بالا و پایین میروند. و تلاشی برای رهایی از موجهای ناخواسته نمیکنند. همه شخصیتها در موجها مسخ شدهاند، تا موجها برقصاندشان.
به نظر میرسد با توجه به تابو بودن چنین مسائلی در جامعه، نویسنده در توصیفات جنسی و ظاهر جذاب زنها و انتقال اطلاعات خوب از پس کار بر آمده. زبان داستان، توصیفها و وقایع به درونمایه داستان وفادار میمانند. عدم شخصیتپردازی هم در خدمت یکسانسازی و تعمیم راوی به تمام افراد جامعه قرار میگیرد.
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html