در گذشتۀ نه چندان دور که وسایل و شرایط ارتباط جمعی به شکل امروز، اینقدر زیاد نبود و از آن مهمتر تعداد افراد با سواد کمتر بود؛ بیشتر مردم، چشم و گوششان به دهان افرادی بود که سواد و حوصلۀ خواندن کتاب، روزنامه و مجلات را داشتند. و در زمینههای مختلف اقتصادی، تاریخی، اعتقادی و ...، اگر فرد را قابل میدانستند؛ حرفهایش را قبول میکردند. حتی به قدرت تحلیل آنها اعتماد میکردند.
اما در شرایط حال حاضر و به لطف شبکههای اجتماعی و راههای تحقیقی، از یک طفل گرفته تا افراد پیر، در همۀ امور اظهار نظر میکنند و اغلب خیلی متعصبانه از نظر خود دفاع میکنند. از امور پزشکی گرفته تا مسائل خاور میانه! همین طور که روی مبل خانهمان لم دادهایم؛ مسائل ریاست جمهوری و اقتصادی آمریکا را تحلیل میکنیم؛ این در حالی است که اصلاً هیچ گونه اشرافی به آن مملکت و مردمانش نداریم.
به هر حال مردم تمام دنیا به یک دین و آیینی هستند و خواه یا ناخواه، خوب یا بد کشور ما و مردمانمان هم بر سر سفرۀ اعتقادی هستند که از دیرباز بوده و هست.
یکی از این موارد که بیشتر مردم، خیلی راحت و بیمطالعه در مورد آن نظر میدهند و خود را علامه میدانند؛ مسائل تاریخی-اعتقادی است.
در طی چندین سال که بانی و مداح و سخنران یک مجلس مذهبی بودم و در طول 365 روز سال دست کم 200 جلسه داشتیم؛ چیزهایی دیدم و شنیدم که باورش برایم بسیار سخت و تعجببرانگیز بود.
یکی از این موارد، در ایام عزاداری محرم و گرماگرم بازگو کردن روز به روز تاریخ و وقایع محرم سال 61 هجری قمری به وجود آمد. چندین سال است که مردم عادت کردهاند که هر شب، شب یکی از اهل بیت است و مداحان به نام همان شخص محترم روضهخوانی میکردند و میکنند و همین امر مردم را بیشتر دچار اشتباه کرده است.
من به دلیل اینکه تعداد مجالس ما بیشتر از بقیه بود و در زمان شهادت هر امام و اهل بیت، جلسه جداگانهای برگزار میشد؛ در دهۀ اول محرم ترتیب این نوحهخوانیها را تغییر داده بودم. بعد از جلسه دور هم نشسته بودیم و مشغول
نوشیدن چای روضه بودیم و پچپچهایی به گوشم میرسید؛ که اولین نفر بحث را شروع کرد.
پرسید که مگر امشب شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها نبود؟ دیگری پرسید که مگر روز هشتم حضرت علی اکبر به شهادت نرسیده است؟
سال دوم یا سوم مجالس بود و انگار تازه یخ مخاطبین و مستمعین باز شده بود تا بعضی از گرههای ذهنیشان را باز کنند؛ و من با تعجب به همگی نگاه میکردم و انگار منتظر بودم که یک نفر جواب بدهد. اما بیشتر میپرسیدند تا جوابی بدهند.
پس این همه اظهار نظر در مورد یک چنین واقعه عظیم و مهم را از کجا میآوردند و با همدیگر میگفتند؟ یک مسئلۀ به این سادگی را نمیدانستند اما در مورد ریزترین وقایع آن دوران اظهار نظر میکردند.
چطور آن همه ادعای عزاداری داشتند اما نمیدانستند که همۀ آنچه در طی این سالها شنیدهاند و برایش گریه کردهاند تمامش در یک بازۀ زمانی بعد از نماز ظهر تا عصر رخ داده است؟ عمق فاجعه وقتی برایم بیشتر شد که شبیه همین سؤالها از سوی چندین جوان دانشجو پرسیده شد.
بعد از آن ماجرا از افراد زیادی این سؤال را پرسیدم که آیا این مسئلۀ ساده را میدانند یا آنها هم مطلب را اشتباه متوجه شدهاند؟ متاسفانه خیلیها دچار اشتباهات زیادی بودند. هر چه بیشتر نمیدانستند، صاحبنظرتر بودند.
از آن جا که خیلیها به من اعتماد داشتند؛ نظر من را در خیلی از موارد میخواستند و از این که من خیلی راحت میگفتم من در این مورد خاص هیچ تجربه و نظری ندارم؛ همگی تعجب میکردند. به خیالشان هر فردی که از نظرشان باسواد بود و اهل مطالعه بود؛ میتواند در همۀ امور نظر بدهد.
در گذشته فکر میکردم که هر کس حرفی میزند؛ نسبت به آن مطالعه کافی دارد و از چیزی که میگوید حتماً مطمئن است. اگر نه که این طور اظهار فضل و نظر نمیکرد. اما دیگر به حرفهای هیچ کس، هر چند که قاطع حرف بزند؛ به این راحتی اعتماد نمیکنم. هرقدر مسئله برایم مهمتر باشد بیشتر تحقیق و بررسی میکنم. چون ما در میان مردمانی زندگی میکنیم که خودشان را علامۀ دهر میدانند. ■