شعری از «الهام عیسی‌پور»

چاپ تاریخ انتشار:

elham isapoor

بانگ نیمه شبی مستور

از جادوی آواها

سایه های مبهم خدنگ اشتیاق

رویای شهوانی شرارتی شاد

چشمان بی فروغم ،خموش ایستاده

بر بلندای مغاک 

خط افق را می کاوید

از اورنگ خیالم پرسه زنان

فرو می افتاد.

در حصار لرزش گنگ ،ناقوس هراس نواخته میشد

و از دریچه ی سردابی در عمق وجودم

بهر طغیانی ، توهم نیلی را تاب میاوردم

تا در ورطه ی کمال بیاسایم.

در ژرفای درونم شعله ایی زبانه می کشید و با شور الوهی فرودمی امد

و در تلالوی نیمه پیدای سرمای زمهریرگونه ام

میان اضطراب و سکون،پای افزار

فراسوی منجلاب دلم بیرون می جهید.

از نهانم سعادتی غمناک می تراوید

این شورتخدیری در کسوت هیاهویی غریب، شیفته گون

دربرم می گرفت .

من اندوه شاهانه ام را وا می نهادم

از وحشت رنگ باخته بر قلب عریانم ،دژفناک

از عطش پرشط عشق ،  این ابهام دلپذیر توازن

از شقاوت آواها با توازنی شریر

و طنین تمنای وحشی غم آفزا آکنده ام.

نوای حزن انگیز فریادهای سرخوشانه ام

همهمه ی زهرآگین نغمه های بی پژواک

در ژرفای روانم

بسان لهیب آتشفشان ، بس هولناک بود

در تموج بی تابی غضبناکم

میان خوشه های خشم و امید

فروغی فریبنده بر من دمیده بود

و من میان خیزاب فریاد خواهی

عشق در فرو دست را پی می افکندم

ژرف چون نخستین مرگ

از جامه ی زرین وجودم چه هراسی چه شوری فرو میچکید.

و من از واپیسن تمنای نیم روزم رانده میشدم

در احزان غبار خزان ، در تباهی سرد آمیزش شوق و شعف به اندوه می گرایدم

نشانه های ویرانی، فاجعه یی نابهنگام

خباثت وار با خروشی توفنده

به تلنگری آویخته بر قامت جادوی مرگ

آرواره های پرشکیب ابتذال را

سوسوزنان با تقلای جنون آمیز

بااهنگی مشوش درهم می شکند

شادی اخته شده ی لمس ناپذیر

در خلاشب، میل زیستنم

صعود در میان باد

از افق دوردست با حس دلتنگیم

در می آویخت

من غریب و بیگانه بر دروازه ی بهشت

با نجوایی شکوه آمیز

و میلی از نو جان گرفته

سیمای بی فروغ تن های برنزه

برروی تپه های ماسه یی

زیرنور ماه زرف فام

را در پرتو شامگاه عیش مدام

با ناله یی خفیف وجه اسرارامیزش

تصاحب میشدم

پس از چه رو باید به سوی ابدیت راه گم کنم!

.

شعری از «الهام عیسی‌پور»